.comment-link {margin-left:.6em;}

Sunday, November 20, 2005

ای انسان

نه مرادم نه مریدم ، نه پیامم نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم
نه سپیدم، نه سیاهم، نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی و نه آن گونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم ، نه زمینم ، نه به زنجیر کسی برده دینم
نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم ، نه حقیرم ، نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه نشینم
نه جهنم، نه بهشتم ، نه چنینم ، نه چنانم
این سخن را من از امروز نگفتم
ننوشتم ، بلکه از روز ازل با قلم نور نوشتند
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به هایست و نه هو ، نه به این است و نه او
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته بگویم ، تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و شنیدی
تو آنی ... تو خود جان جهانی ، ار نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی .. تو ندانی ، خودت آن نقطه عشقی
همه اسرار نهانی وسکوتی و همان باغ بهشتی
.....
...ملکوتی ... ملکوتی و به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home