آیت الله حمال - 5
پس از مرگش اتهاماتی بوی زدند و کارهای عمرانی وی را بنام خود جا زدند! تنها بازمانده وی قبر کوچک و مجسمه نیم تنه ای بود که در باغ بیمارستان نمازی ، مقابل درب ورودی اصلی بیمارستان کار گذاشته شده بود. از دونی و بی مهری این فلک کج رفتار چه گویم که بلافاصله بعد از وقوع انقلاب در سال 57 ، با دخالت دستغیب و دستور رییس جدید بیمارستان (که یکی از باغبانان نمک خورده و نمکدان شکسته همان بیمارستان بود!) مقبره و پایه آن نیم تنه را تخریب و مجسمه را به گوشه ای دور از چشم اغیار انداختند. شاید .... زمانی خدمات انسانی وی مورد شناسائی و تایید قرار گیرد. خدایش بیامرزاد او.
یکبار در شاهچراغ ، مجلس ختمی برای یکی از منسوبین مهدی نمازی ترتیب داده شده بود و تقریبا همه بزرگان شهر در مجلس ترحیم حضور و سر و دمی نشان دادند. حدود سه ساعتی بود که مراسم جریان داشت و گروه های زیادی آمدند و رفتند. در تمام مدت ختم همانگونه که رسم بود مرحوم نمازی با تنی چند از وابستگان و بزرگان از جمله مرحوم وصال ( یکی دیگر از خوشنامان شیراز) و تیمسار همت بعلامت احترام ، در صف مستقبلین ایستاده و با فشردن دست و کلامی گرم از شرکت مردم در مراسم تشکر مینمودند و بنا به سنت آنزمان گاهی مبلغی در کف دست و یا درجیب درماندگان و عاجزینی که مثل مور و ملخ در اطراف شاهچراغ غلغل میزدند ، واریز مینمودند.
آیت الله حمال یکی از کسانی بود که خود را خیلی دیر به معرکه رسانده بود و پس از کنار زدن خیل جمعیت خود را به درب ورودی حرم رساند. مرحوم نمازی دست به جیب کرد و سکه ای دو ریالی را در دست آیت الله حمال گذاشت. آیت الله که مبلغ ناچیز را دید ، دست خود را عقب کشید و بسادگی گفت حاج آقا! ما برای گدایی نیامدیم ... اومدیم الحمدی به روح پر فتّوت ایشون بفرستیم و در همان حال خود را بداخل صحن حرم کشاند و در گوشه ای کوله را بزمین گذاشت و عبا و عمامه کذایی را به سر و تن کشید و خود را طبق معمول به کنار منبر وعظ و در ضلع غربی شبستان حرم کشاند.
ملای فاتحه خوان بالای منبر اواخر وعظش بود و بمحض دیدن آیت الله ، مثل اینکه از وی خاطره بدی داشت ، دست و پایش را گم کرد و با صلواتی غایله روضه را به آخر کشاند و از منبر پایین آمد. زمانیکه از کنار وی رد میشد عبای خود را با دست چپ روی چهره خود برد و زیر لب گفت: اعوذ و بالله .. ولی آیت الله حمال بوی فرصت نداد و با صدای بلند و در حالی که با دست به ملا اشاره میکرد ادامه داد: من الشیطان الرجیم الملعون و از پله های منبر بالا رفت و در پله سوم نشست و بدون درنگ گفت: در چنین مجلس روحانی و با شکوه و پر جذبه ای نباید به چنین آخوند بی سر و پایی اجازه منبر داده میشد. از محترمین و بانیان بعید است که مجلس خود را به این شپشوها واگذارند! حالا من براتون روضه ای رو میخونم که اشک از دل سنگتون درآره... سپس مقداری از بزرگواری تازه رفته گفت و در همین زمان ، رندان بگوش صاحبان عزا رساندند که چه کسی منبر دار و روضه خوان است و ظرف چند دقیقه تقریبا همگی صاحبان عزا ترک مجلس نمودند و مجلس بی صاحب ماند! آیت الله حمال بی خبر از وقایع ، همچنان در مدح و ثنای متوفی غرق و در انتهای روضه سری به صحرای کربلا زد و در مورد تشنگی اهل بیت چنین گفت که: آقایون ، خانوما ... دو طفلون مسلم با لب تشنه به خدمت امام اومدن و طلب آب نمودن. امام نگاهی اشک آلود به لبان خشک اونا کرد و گفت " الهی قربون اون لب چاک خوردتون برم... و دو دستشو زیر چشمانش گرفت و اونارو از اشک خودش پر کرد و دستای پر شده از اشکهای خودشو به اون دو طفل تقدیم کرد..." و با حالتی مصنوعی و گریه آلود ادامه داد: " اون دو طفل اشک ها رو قورت قورت خوردن و گفتن: اماما چه آب خنک و معطر و گوارایی" و ناگهان لحن صدا را عوض نمود و در حالی که سرش را با تاسف تکان میداد و با نگاه به درب ورودی شاهچراغ که از مسیر دید وی خارج بود ، مرحوم نمازی را جستجو میکرد ، ادامه داد که: اگر آقای نمازی .. این شخص مسئول و محترم تو صحرای کربلا بود بهمون خدایی خدا و بجون همون امام تشنه لب که اونجا رو هم لوله کشی کرده بود که اهل بیت از تشنگی نمیمردن و یه بیمارستان تو صحرای کربلا میزد که لابدأ اون زخم خورده ها رو به بیمارستان میرسوندن... و همانطور که باز با نگاه بدنبال مرحوم نمازی میگشت گفت: ای بزرگوار... ای آقای نمازی ... تو واقعه صحرای کربلا کجا بودی که اگر بودی اینجوری نمیشد که امروز تموم دنیا و مافیا در غم اهل بیت تشنه لب بسوزن ..." . شلیک خنده عزاداران در آمد و خوب هر چه منتظر ماند معلوم بود که جوابی از بانیان مراسم نرسید. سکوت ممتدی بر قرار و مردم با علم و اشاره رساندند که مرحوم نمازی مجلس را ترک نموده اند. آیت الله حمال که شیرینی را از دست رفته دیده بود و هدف را فراری ، در حالیکه از پله ها پایین میآمد زیر لب گفت.. خوب معلومه دیگه رفته بود حموم یخ بیاره. ....
ادامه دارد....
2 Comments:
موفق باشید
با عرض سلام و ارادت
آقا کم لطفی نفرمایید. آنچه ما می گوییم افکار انگلیسی است . مطمئن باشید که ما آن تکه جغرافیایی را مد نظر نداریم . بلکه حیله های انگلیسی و ترفندهای استعماری را در نظر داریم. حال چه کوچک چه بزرگ. هدف ما خواندن تفصیل است از مجملات.
Post a Comment
<< Home