آیت الله حمال - 6
تذکری از طرف دوستان در مورد ورود بدون مقدمه آیت الله حمال به مجالس تعزیه و روضه خوانی و دال بر این موضوع رسیده که مرقوم نموده اند: گاه از وی دعوت و یا سفارش میشد که به این گونه مجالس برود و برای این خدمت هم به وی پول خوبی با معیار های آنزمان پرداخت میشد. گاهی شخص مدعو واقعاً صاحب مجلس نبوده و برای بهم زدن مجلس دیگران و کوچک نمودن افراد سرشناس و ملایان مخالف سیاسی ، از حضور وی در مجالس دیگران سوء استفاده مینمودند و نیز بعضی اوقات خودش سرزده و بی دعوت وارد میشده و بساط ملایان را بهم زده و یا با ذکر مصیبتی با گویشی ساده و خارج از درس فقهی ، مایه خنده حضار میشده است.
مسلمین و مسلماتی که اهل اخیه اند ، هیچ و برای آنان که اهل بخیه نیستند میگویم که سفره ابو الفضل ، ختم انعام و سفره رقیه مخصوص مسلمات است و مسلمین را در آن راهی نیست! جدیدأ هم با نام انقلابی اَبَلفَضل پارتی و انعام پارتی شناخته میشوند و سفره رقیه که فقط در آن نان و پنیر داده میشد تا حتی منسوخ.
اون قدیما رسم بود که در این سفره ها از واعظه دعوت میشد که همیشه هم امکان نداشت و تنها ذکور جلسه را روضه خوان مرد تشکیل میداد و پسرکان تا چهار و پنج ساله و معمولا ذکر مصیبت ابوالفضل العباس و یا دو طفلان مسلم در کربلا بود. حاجیه خانم ها که معمولا زیاد نبودند در صدر مجلس مینشستند و کربلائی ها و مشهدی ها در رده های بعدی. مدتها بود که بخاطر کشف حجاب از بُرقع و بَتوله خبری نبود ولی چادر سیاه و روسری و جوراب کلفت و شلیته و شلوار برقرار بود و اشک پاکن هم گوشه روسری. هر چند در خانه بزرگان چادر سیاه تبدیل به کدری سفید خالدار میشد و روسری ها رنگ سفید و شلیته و شلوار جای خود را پیراهن گلدار رنگی میداد و جوراب ها هم به پرلون سفید که خیلی هم گران بود و دستمال سفید توری گلدوزی یا برودری دوزه شده معطر جهت ازاله اشک! .
سفره ها به خاطر ادای نذر برگزار میشد و شام بعد از آن مقوله ای بود که ثروتمند و فقیر را میتوانست تشخیص داد.
پس از شور و اشک و آه و هق هق فراوان و با مشت به سینه زدن و ذکر مصیبت و خروج روضه خوان نوبت به خوش و بش و چاق سلامتی میشد و دعایی و سپس سفره را پهن میکردند و شکمی از عزا ... نذر بانی بر آورده شده بود و منفعتی هم به بقیه رسیده شده بود. نیت ها پاک و نذر ها از روی دل صاف ادا میشد. در اینگونه مجالس ارجحیت و ارشدیت خانم ها در آنزمان سیده بودن ، حاجیه بودن و ایمان و اعتقاد پاک آن سادات و اسباب قمپز در مجالس امروز، گردنبند نیم کیلویی طلای کنده کاری شده 22 عیار هندی و دستبند و گوشواره و انگشتر الماس پنج قیراطی ایتالیایی! و یا مقام و منزلت شوهر و مرسدس بنز 250 میلیونی پارک شده با راننده و دو پاسدار تا دندان مسلح.
شبی آیت الله حمال را به سفره ابوالفضل دعوت کرده بودند. گویا اکبر آقا فرزند 12 ساله ذکور و تخص یکی از اغنیا (معذور از ذکر نام) از بیماری صعب الاعلاجی جان سالم بدر برده و سلامتی خود را باز یافته بود. ادای نذر را با راه اندازی سفره ابوالفضل در محله سرباغ برقرار و چون شادمانی و خوشحالی خانواده از اعاده سلامت تنها فرزند بیش از حد بود و پدر خانواده بر خلاف مادر اعتقادی چندان به این نذر و نیاز ها نداشت ولی بخاطر آقازاده برای همه چیز سنگ تمام گذاشته بود و سفره مملو بود از اشربه و اطعمه ماکول ، از شیرین پلو و مرغ و خورش قیمه و انواع حلوا و شیرینی و چون میدانست که تعداد فراوانی برای سفره می آیند ، آشپز و آبدارباشی هم آورده بود که مجلس پر رونق و جلالی باشد. تعدادی از مدعوین از اقوام اناث صاحب سفره و همسر بزرگان شهر بودند که برای این گروه در طبقه دوم عمارت بزرگ پنج دری شمالی سفره انداخته و با زرنگی از عوام و غیر مدعو که در طبقه هم کف ضلع جنوبی ، جدا شده بودند. حضور روحانی محترمی به نام مصباحی از یک طرف و خانواده سرشناس از طرف دیگر باعث شرکت بسیاری از افراد عادی در این امر خیر بود. ابتدا مصباحی برای مدعوین مقیم پنج دری بر منبر رفت و سپس به طبقه پایین و برای مردم عادی. فریاد ضجه از طبقه پایین جنوبی به همه جا میرسید و پس از روضه نوبت به صرف غذا. باقیمانده غذا را هم در نان بازاری (لواش) پیچیده و به کسانیکه مایل بودند (معمولا همه) ارایه. مجلس آهسته به خلوتی میگرایید و اکثر نسوان در طبقه پایین عمارت را ترک نموده بودند که سرو کله آیت الله حمال پیدا شد و شکم ویرا نیز سیر و پس از دو استکان چای به عمارت پنج دری راهنمایی نمودند.
قبل از ورود پدر کودک عمدأ به او گفت که کودک به بیماری سختی مبتلا بوده و تا دم مرگ رفته و با معالجه ای طولانی و خرج سرسام آوری سلامت خود را باز یافته است با شناختی که از وی داشتند و سفارش کامل به اینکه حضرات در جلسه یک ساعت قبل اشک فراوان ریخته و نیاز به روضه سبکتری دارند تا ذکر مصیبت و رنج و غم ، لازم است روضه ای شاد! خوانده شود تا تالم از وجودشان خارج ، روانه منبرش نمودند.
مادر کودک پشت میکروفون قرار گرفت و با شیطنت خاصی که فقط از زنان شیرازی بر میآید تلنگری به میکروفون زد و برای توجیه دعوت از آیت الله حمال و رفع هر گونه مسئولیت از خود گفت: ای آقوی ما (منظور شوهر گرام!) نیتشون مث اُوِ رکن آباد صافه ولی یه ریزه ای کف جوقشون خوردِ شیشه داره ( نیت پاکی مثل آب رکن آباد ولی در ته جویشان خورده شیشه دارند ) ایدفه بزرگ کوچیک نکردن و از شوقشون از ای آیت اوللهِ .... مکثی کرد و خجالت کشید که نام "حمال" را ادا کند چشمان خود را بست و ابروان را بالا کشید و در حالی که سر خود را با غمزه ای لقوه مانند تکان میداد ، ادامه داد ... آیت اولله شریف و محترم خاسن که بیان اینجو و مجلس ماره یی شوری بِدَن ... (از آیت الله شریف و محترم دعوت کرده اند که به روضه ما شور و شعفی دهند) همین جمله کوتاه کافی بود که اهل سفره متوجه شوند که روضه از حالت جدی خارج و زمان شادی و طرب است. عده ای هم از بغل دستی ها مستحضر کرامات شیخ ما بودند و با شنیدن پاسخ های مساعد کرکر خنده و آثار تبسم بر چهره زنان که اینک چادر ها را نیز به کناری میزدند نمایان شد. به یکباره مثل اکثر زنان شیرازی چهره عوض نمودند و تبدیل به " جونَکی " شدند. (جونکی= لوده ، بذله گو ، شیطان)
خبر حضور آیت الله همگی را از پیر و جوان شاد و پر نشاط نمود. آیت الله حمال وارد شد و مستقیما به بالای منبر چهار پله رفت و با نگاهی به اطراف ، مجلس را خالی از اغیار! یافت و یک دستی مجلس را از چادر های سفید زنان همهمه کننده ولی مشتاق کاملا تشخیص داد.
ابتدا شروع به خواندن دعای امأ یجی نمود ولی کسی گوشی به دعای وی نمیداد و همه با چشمانی پر اشتیاق و گوشهایی تیز منتظر حرفی یا عملی غیر مترقبه از جانب وی بودند سپس در مورد معجزه شفای آقازاده نوحه سر داد ولی باز هم مجلس آمادگی لازم را از خود نشان نداد. همهمه داشت تبدیل به ولوله میشد که آیت الله دستی به محاسنش کشید و ناگهان در حالیکه خود را به ظاهر عصبانی نشان میداد صیحه ای کشید و فریاد زد: مِی اینجو حموم زنونن ... مِی سنگ پامالتون گم شده ... چرو شّلّغِش میکنین(مگر اینجا حمام زنانه است؟ مگر سنگ پایتان گمشده؟ چرا شلوغ میکنید؟) و انگشتان دو دست خود را در هم قفل نمود و با بشکن زدن و آهنگی محلی را فی البداهه به ترنّم کشید که:
اوی ننه اَکو سلام .... علیکمّ سلام
اَکِت زده اَکّم .... زده به تُمبَکّم
به همراه غریو شادی زنانه جمع ، یک مرتبه از میان مجلس زنی میانسال بر پا خاست و با فریاد همه و از جمله آیت الله حمال را غافلگیر نمود که: صَب کو صَب کو آقو یواشتر تا مام برسیم و با عجله خود را از میان زنان به پستویی که در همان پنج دری بود رساند و داریه (دف) زنحیر دار بزرگی که قوسی هم در آن دیده میشد بیرون کشید و بدون گرم کردن و در حال بازگشت به محل اولیه شروع به داریه زدن کرد . معلوم بود که از اهل و بیت خانه است. محترمه دیگری نیز دست بر زیر چادر کرد و دف کوچکی بیرون آورد. آیت الله هم که اوضاع را "ضربی" و مجلس را مستعد ، صدایی صاف کرد و در حالیکه با حرکت دست جهتی را در هوا مخاطب کرده بود ، شعر را این بار آهسته تر (که همکاران ضربی فرصت رسیدن داشته باشند) از نو شروع کرد که با آهنگ ضربی دف و داریه چاشنی شد:
اوی ننه اَکو سلام علیکمُ سلام
اَکِت زده اَکُم زده به تُمبَکُم
اگه زدم اَکِِت زدم به تُمبَکِت
به خیگِ پر کَکِت به تنبون لََکِت
شُکوندَم پوی سَگِت تو گِلِگی نکن
ای تیرکمون که تو دادی دَس اَکو
گلنگدن کشید زده به خِشتَکُم
......
( لطفا شیرازیهای محترم و محترمه این شعر! را برای دیگران ترجمه کنند که از عهده حقیر فقیر سراپا تقصیر خارج است و مرا مطلع! )
تذکر: به این گونه از اشعار در شیراز " بند تنبانی " میگویند مترادف آن در تهران " ...ه شعر " است. این گونه اشعار اغلب بسیار قدیمی و شاید سابقه چند صد ساله دارند. ترانه سرای معینی ندارند و به نیاز زمان به آن اضافه و یا از آن کم شده است.
ادامه دارد....
3 Comments:
مقدس جان این شعر رو که ما بهش میگیم شعر بند تنبونی از کجا آورید کاکو؟
ما بچه که بودیم اینو می خوندیم ولی به کلی ازیادم رفته بود خلاصه با فشار زیادی به بالا خونه مبارک این ترجمه رو براش سرهم بندی کردم قلب از اینکه ترجمه رو بنویسم بگم که من 27 ساله که با لهجه شیرازی سروکار نداشته ام بهمین خاطر واژه های زیادی رو از یاد برده ام درضمن این زبانی که شما نوشتی تقریبا در شیراز دیگر کسی بجز من و امثال من بلدیم که از شیراز دور بودیم و باعث شده که تحول زبانی روی ما اثری نداشته باشه.
این هم ترجمه:
اوی ننه اَکو سلام علیکمُ سلام
آهای مادر اکبر سلام علیکم سلام
اَکِت زده اَکُم زده به تُمبَکُم
اکبرت زده اکبرم زده به تنبک ام (تُمبَک همون ضرب هست)
اگه زدم اَکِِت زدم به تُمبَکِت
اگر اکبرت رو زدم، اگه زدم به تمبک ات
به خیگِ پر کَکِت به تنبون لََکِت
به کون پر کَکَ ات به شلوار پر از لکه ات (تنبون: هم به شلوار گفته می شه هم به شلیته) (کک هم که یک حشره کوچک نزدیک به میکروسکپی است )
شُکوندَم پوی سَگِت تو گِلِگی نکن
اگه پای سگ ات را شکستم اعتراض نکن
ای تیرکمون که تو دادی دَس اَکو
این تیر کمانی که دادی دست اکبر
گلنگدن کشید زده به خِشتَکُم
این یکی هم که احتیاج به ترجمه نداره
------------
راستی مقدس جان این واژه های شیرازی رو شمو کاکو از کجو یاد گرفتی؟
کاکو شمو والو باکیت نیست!؟
حُسن آقای گل گلاب
اولا تشکر بسیار از بازگردانی به زبان فارسی سره! ثانیا من هم مثل شما سالهاست از شیراز عزیز دورم و بسیاری از لغات اصیل شیرازی را هم فراموش کرده ام. گاهی به کتاب اشعار بیزن سمندر مراجعه میکنم تا تجدید حیاتی! گردد ولی برای این مقاله که یکی از دوستان فرستاده بود وافعا کم آوردم. راجع به سوال شمو هم کاکو تا شمو رو داریم باکیمون نی و غمیم نی کاکو
Very nice site! interracial 18 inch Proactiv solution on sale Celron cpus liposuction on arms in san antonio Starting a business cigar lounge Gay net meeting Importateur tennis de table hitchhide drawbar tote bag Backpacks for dogs Kyocera kx1 ringtones t shirt defelice chevrolet Parchment look paper for printer scrabble word tiles Dirty dancing steps Generic price propecia Chevrolet truck problem family guy tshirts liposuction peta luma The drug ativan for anxiety
Post a Comment
<< Home