.comment-link {margin-left:.6em;}

Wednesday, January 25, 2006

آیت الله حمال - 9

در همان زمان هم شعبان جعفری یکه تاز سنگلج و اطراف بود. گاهی نوچه ها خبر از بد زبانی ملایی بنام خمینی را برای وی میآوردند. گویا یکی دو بار شخصا در روضه های وی شرکت و برایش خط و نشان هم کشیده بود. خمینی که از قدرت شعبان داستانها شنیده و میدانست تحت حمایت سرتیپ زاهدی است از ترس به قم فرار کرد. ولی حامیان جدید که حس میکردند خمینی بدرد خور است و میتواند برایشان کارساز باشد مخفیانه با ( طیب و دار و دسته اش ) که از باجگیران و چاقو کشان حرفه ای تهران بودند و دشمنی و عنادی قدیمی با شعبان و قداره بند هایش داشتند وارد معامله و خمینی تحت حمایت طیب و حاج رضاعی با سلام و صلوات وارد تهران شد و زمان ورودش به بازار روی دست بلندش کردند و چند گوسفند را در مقابلش سر بریدند. خمینی بخوبی درک کرده بود که داشتن بازوی نظامی در امور سیاسی بسیار مهم و بدون آن نمی توان قدمی برداشت. سعی فراوانی نمود که امرا و افسران ارتش را با ترفندهای مذهبی وارد به خود جذب کند ولی تمام سعی و کوشش وی بدلیل قدرت رکن دوم فرماندهی ستاد ارتش که پس از تصفیه افسران ارتش از حزب توده ، اطلاعاتی کامل و دوسیه هایی برای تمام ارتشیان فراهم نموده بود و نه فقط گذشته و وابستگیها بلکه تقریبا افکار و امیال آنان را نیز کنترل میکرد ، موفقیتی بدست نیاورد و شاید علت اعدام شتابانه و قلع و قمع بی حساب و کتاب ارتشیان بعد از سال 57 و ایجاد سپاه پاسداران و کمیته و بسیج و تسویه کامل ارتش از افسران لایق و شایسته به همین دلیل بود که همیشه از آنان خوف داشت.
کم کم ملایان تندرو مثل قارچ از زیر زمین ظاهر میشدند و خمینی برای بدست آوردن همیاری آنان ، از دست دادن نان و آب موجود در مستغلات موقوفی وسیع در سراسر کشور را روضه میخواند. و در سخنانش نیز ابتدا مخالفت با اداره اوقاف و تکفیر آن به عنوان سازمانی متعلق به اجانب! و سپس با لحن نصیحت گرانه به شاه و سپس نامیدن آمریکا به عنوان شیطان اکبر که در حقیقت دکان انگلیس ها را تخته کرده بود ، راه مخالفت با رژیم و سیاستهای آنرا پیش گرفت.
اگر همان روزها تولیت یکی از موقوفات را به وی داده بودند مانند سایر ملایان بگوشه ای نشسته و از برکت وجود آن ملک و تبدیل به احسن نمودن آن ، حرص و آز وی را فرو نشانده و ... امروز واقعه ای به نام انقلاب اسلامی در کار نبود.

یکی دیگر از ملایان و ملاکین با نفوذ آنزمان فارس ، شیخ بهاالدین محلاتی بود که خود نیز از حامیان و مشوقین پر و پا قرص خمینی محسوب میشد. وی دارای ثروت عظیم بود که هم از طریق املاک متعدد وی و هم از طریق فشار بر کسبه و تجار و به عنوان خمس و زکات و سهم امام بدست آورده بود. عبدالحسین و علی محمد دستغیب نیز با داشتن ثروت فراوان از انصار وی ، ولی تا زمانیکه محلاتی زنده بود ، سایر ملایان آن زمان در دارایی و ثروت به گرد پای وی نیز نمیرسیدند. درآمد اکثر ملایان بزرگ سالها بود که دیگر نه از منبر رفتن و یا دریافت حقوق ماهیانه اداره اوقاف بلکه از داشتن املاک بزرگ و باغات فراوان که اکثرأ موقوفه بوده و به مرور ایام ، خودشان آن را تبدیل به احسن نموده یعنی به تصرف و مالکیت خود ملایان که امر نظارت بر امور وقف آن املاک و باغات را از طرف واقفینِ راحل بعهده داشتند و آن املاک و مستغلات را بالا کشیدند و ملک شخصی خود نموده بودند!
( پرداخت حقوق و مستمری از طرف اداره اوقاف که بلا استثنا به همه ملایان حایز شرایط پرداخت و احراز پرداخت ماهیانه و مقرری توسط روحانیت و مدرسین حوزه علمیه قم تعیین میگردید. قصه دریوزگی و چانه زنی ملایان برای دریافت مقرری بیشتر خود داستانی دیگر و بر پستی و دنائت بعضی از این قوم از خدا بیخبر اقامه دارد)
خیانت در امانت توسط ملایان در تمام نقاط ایران حادث میشد و آنان را تبدیل به بزرگ فئودال های مذهبی نموده بود (که البته نمونه های بعد از انقلاب آنهم در باغات پسته و بادام رفسنجان و توسط ملا اکبر بهرمانی بر همگان واضح و مشهود است). هنوز کسی نپرسیده است که ده فیض آباد و خانه تهران و مستغلاتِ قم و خمین را ملای هندی زاده از کدام پدرش به ارث برده و یا از کجا آورده و چگونه تبدیل به احسن! نموده است که در هنگام تبعید در عراق فروخته و پول آنرا توسط عمّال به عراق ارسال نمودند؟

اصولا مخالفت ملایان و روضه خوانان با رژیم پهلوی از همان آغاز هیچ گونه ربطی به اسلام و فرقه شیعه و یا از دست رفتن ایمان مردم نداشت ( همانگونه که امروز نیز ندارد ). اگر حتی دورتر رویم و از ابتدا مواضع مخالفت آنان از آغاز مشروطیت و سپس با رضا شاه و محمد رضا شاه را پیگیری و مداقه نظر قرار دهیم و از همه مهمتر اگر شخص در میان جماعت ملایان بزرگ شده باشد و از زیر و بم افکار و امیال آنان مطلع ، به نکته بسیار مرموزی بر میخوریم که علت اصلی مساله و دشمنی ملایان با حکومتهای وقت ، فقط منافع شخصی بود که تعدادی از آنان مزورانه و با عوام فریبی و بصورت کاملا حرفه ای ، زیر پوشش دفاع از اسلام و مسلمین ارائه میدادند. برای اطلاعات بیشتر در این مورد میتوانید به زندگی و شرح حال شیخ فضل الله نوری (معدومی آغاز مشروطیت) مراجعه کنید ، صد البته نه آنی که بعد از انقلاب تحریف شده و وی را شهید والای اسلام! قلمداد کرده اند.

یکی از موارد زشت و حیوانی که فئودال های مذهبی در املاک و روستاهای مصادره شرعی شده به صورت قوانین اجرائی در آورده بودند و سال ها ادامه داشت قانون برکت دادن به عروسان جوان بود که در بعضی نقاط آنرا قفل مهر مینامیدند.

در آن سالها قوانین نا نوشته ای بود (نظیر قوانین حیوانی امروز و قانون تکلیف شرعی دختران در 9 سالگی که مطلوب ملا علی است و هر سال در آن شرکت میکند) که در اکثر مناطق و روستاها ، سن ازدواج بسیار پائین و دختران را اغلب در موقع تولد به نام یکی از اقوام معمولا پسر خاله ، پسر عمه ، پسر دائی و یا شخص دیگری بند ناف میبریدند. یعنی آنکه این دختر متعلق به آن پسر و یا شاید مرد و پیرمرد و همسر آینده اوست! زمانیکه دختر به سن هفت و یا هشت سالگی میرسید ، لباس عروسی بر تن دخترک جوان نموده و آن کودک! را به عقد ازدواج آن شخص که گاهی حتی پنجاه سال با وی اختلاف سن داشت در میآوردند و بسیار اتفاق میافتاد که شب زفاف را این کودکان نا بالغ در اثر خونریزی شدید و شقاوت شهوانی آقای داماد ، به صبح نمی رسید.
در بسیاری موارد این شب زفاف چهره دیگری بخود میگرفت و اگر دختر زیبا بود ، همان فئودال ها و خوانین و مالکین بیرحم و نا انسان ، دخترک بخت برگشته را به بستر خود در برده و پس از مدتی کامجویی یا همان قفل مهر به داماد اصلی پس میدادند! گاهی نیز دخترک را به عنوان یکی از زنان کابین تا سالها نگه میداشتند و حتی فرزندانی نیز از همان قفل مهری ها بدست میآمد که تخم و ترکه ایشان محسوب میشدند. اکثر ملایان و دعانویسان و جنگیران و سر کتاب باز کن ها و فالگیران ، بطور دایم و دوره ای به دهات و حتی شهرستانهای کوچک ، با الاغ در رفت و آمد و دارای زنانی صیغه و فرزندانی در هر یک از دهات و بلاد سر راه نیز بودند که در صورت بیتوته و شبگیر شدن در آن ولایت اجاقشان خشک و کور نشده و شکم و زیر شکم بی هنرشان در ناراحتی بسر نبرد! همین است که میبینید ملا به هر کجا رمید صیغه را هم با خود کشید.

تا اینجا هستیم و از چهارپایان بحث است حکایتی دیگر را نیز بخوانید.

چهارپایان تنها وسایل حمل بار و مسافر در ولایات محسوب میشد. کجاوه و شتر برای راههای صحرایی و بین الشهری بی آب و علف و نیاز به نواله برای خوراک داشت و محبوب زنان مسافر ، از اسب نجیب برای سفرهای سریع ولی نیازمند به تیمار دایمی و نگهداری اسب گران تمام میشد ، قاطر جهت عبور کوهستانی و حیوانی تا حدی زود خشم و غیر قابل پیش بینی و تا زمانیکه درشکه های روسی و سپس لهستانی وارد ایران نشده بود و راحتی سفر با آنها از دید بزرگان مخفی ، الاغ معمولی ترین وسیله سواری و حمل بار به شمار میآمد. خرج نگهداری آن بسیار کم و با کاه و جوی مخلوط که فراوان یافت میشد به خدمت گذاری نوع بشر مشغول. الاغ حیوانی بود آرام و خجول و برای سواری و حمل بارهای سبک و به معیار امروزی پیکان شهری بود.
با ورود درشکه و گاری ، یابوی مجار نیز وارد شد که چهار پایی درشت و ستبر و گاهی وزن آن دو برابر یک اسب و داراس قدرت فوق العاده بود. یابو برای کارهای سنگین ، و کشیدن گاری های سنگین بکار میرفت.

ملا و الاغ جزیی لاینفک از یکدیگر بودند و آنهایی که شهری بودند و سری در میان سر ها داشتند ، پسرکی شاطر نام ، رسن خر را میکشید . درست مثل امروز که هر ملای مزلفی با بنز 250 تا 450 میلیونی با راننده و اسکورتی عربده کش و لات مذهبی بنام پاسدار محافظ دارد.
آنروزها لقب آیت الله مثل امروز پقر و پشگل نبود. ( پِقِر واژه ای بختیاری به معنای پهن) که هر ملای ننه قمری دو یا سه نوع از معمولی و سوپر و عظمای آنرا بر سر طویله نامش بسته باشند (ببخشید جلوی نام مستعارش) . معمولا قبل از رسیدن ملا به مقصد رسم بر این بود که به کدخدا و یا رییس ایل اطلاع دهند که فلان " آقو " ( در لهجه شیرازی به ملا آقو میگویند) در راه است. بسته به منزلت ، وی به خانه کدخدا و یا کاروانسرای ده و اگر غربتی (= غریبه یا کولی) بود به اصطبل هدایت میشد. برای رفع خستگی راه به خود و خرش نیز خوراکی میدادند. توبره خر ملا را هم بنا به مقام وی از یونجه ، کاه جو و یا تنها کاه پر میکردند.

در سال 58 ، خمینی پس از ملاقات و درگیری لفظی با تجار و بازاریان که به دنبال سهم خود از انقلاب!! و بخاطر هزینه های پرداختی بوی طی سالهای گذشته آمده بودند ، به آنها توپید که: همه چیزو کنار گذوشتین و هی میگین اقتصاد ، اقتصاد ... مخارج اقتصادی شده ، حالا هم سهم خود را میخواین. و همان روزبرای ریختن آب پاکی روی دست طلبکارانش پشت میکروفون فریاد زد: { اقتصاد مثل یونجه مال خَرَه } شاید گروه انگشت شماری از مال باختگان در " المملکتۀ الفخیمه الجمهوریۀ الاسلامیۀ الایرانیه " فهمیدند چه میگوید. و بقیه نفوس 35 کروری ( غیر ازهمان معدود انگشت شمار سرمایه گزار ) بیلاخ مشتی به آسمان حواله کردند و فریاد زدند: روح منی خمینی ...
منظور و ترجمه واقعی زبان " بت شکن " آن بود:
آن مبالغ جزیی! که صرف شد فقط یونجه ای بود برای سیر کردن شکم خَرَم!

آن زمان هنوز آمریکا را نکشته بودیم و هر دلارناقابل 7 تومان بود. تو خود حدیث مفصل بخوان....

پایان بخش اول

ادامه دارد....