.comment-link {margin-left:.6em;}

گاو مقدّس

Tuesday, November 29, 2005

استعمار و استحمار


استعمار ، واژه ایست عربی و معنای آن <عمران نمودن و آباد کردن> است. کاربرد سیاسی این واژه دارای طیفِ خاصی است که از فتح و غارتِ ثروت و فرهنگ کشور یا ناحیه ای شروع تا توسعه و بازسازی اجباری کشور یا فرهنگ عقب افتاده آن ، امتداد مییابد. استحمار نیز واژه ایست عربی و معنای آن <خر کردن> است و کاربرد سیاسی آن دارای دو بعد منشق از یک منبع است. احمق کردن ملتی و در حماقت محض نگه داشتن آن ملت است. از زمان کودکی به ما آموخته اند و دایم به گوش و چشم و ذهن ما فرو میکنند که ما هرگز مستعمره نبوده و نیستیم. ما فرزانه ترین و هوشمند ترین ملت باستانی دنیا با تاریخی 6000 ساله هستیم و ... در اکثر قریب به اتفاق کتابهای تاریخی ، ما را چنین تفهیم کرده اند که ایران هرگز مستعمره هیچ مسلک و قوم و صیانتی نبوده و همیشه استقلال خود را حفظ کرده و تمدنی غالب در جهان بوده و بر پای خود استوار. برخی نیز برای خالی نبودن عریضه نوشته اند که: گاهی شکست کوچکی خورده ایم ولی خیلی زود غالبین را مغلوب و یا در خود و فرهنگ خود هضم و جذب کرده و به نوعی از گذرگاه زمان و تاریخ گذشته ایم. زهی وقاحت و دروغ و تحریف تاریخ و سیاه شب را سفید روز قالب کردن. این فرضیه دروغی بزرگ برای استتار حقیقتی بسیار تلخ است که نویسندگان و تاریخ نویسان ما تحت تاثیر قدرت نظامی- نفوذیِ فاتحینِ استعماری نه فقط خواسته و تمایلات اربابان را تلقین و تاکید حتی با تحریفِ واقعیت آنچه بر ما گذشته و میگذرد ، آنرا پیروزی و یا نوعی موفقیت ملی نشان داده اند. از تعداد بسیار حملات به ایران که به شکست نهایی منتهی و باعث دگرگونی کامل جامعه ایران گردیده از اسکندر و اعراب و مغول باید نام برد که هنوز یوغ استعماری هر سه را با قوت و ضعف خاص خود بر دوش داریم. با استنکاف از عدم پذیرش واقعیت تلخ شکست ، فقط سر پوشی بر آن نهاده و نمیتوانیم مغلوبیت را که فقط با هدف تاراج و استعماری بوده است برای همیشه مخفی نگهداریم و خودمان را گول بزنیم. شاید مورخٌی از روی وطن پرستی یا هر تز دیگری بگوید امروز اثری نه از اسکندر ، نه اعراب و نه مغول در ایران است که این خود اشتباه محض و سرپوش دیگری بر واقعیت است. به شکست در مقابل اسکندر و مغول و قبول فرهنگ و سنن غالب آنان فقط اشارتی کردم ولی در مورد اعراب... قضیه کاملا فرق میکند. بعد از حمله اعراب به ایران در زمان یزدگرد سوم و شکست در قادسیه، ایران مستعمره کامل اعراب شد. هرچند گاه مقاومت های شدید یا جزیی پیش آمده ولی بالاخره و با اکراه و انکار و تلفات فراوان شکست را پذیرفته و گردن زیر یوغ بیابان گردان جزیرۀ العرب دادیم. دستگاه های دروغ پراکنی و شایعه پراکنی پدیده جدیدی نبوده و نیست و لازم میدانم به چند نکته از این شایعات که وجهه تاریخی و عملی یافته اشارتی داشته باشم. از جمله تحریفات تاریخی جنایات ضد انسانی شاپور ذوالاکتاف در مورد اعراب است که گویا این عالیجناب دو کتف آنان را سوراخ و از آن طنابی عبور داده و به عنوان برده در ساخت جاده و کاخ های آنچنانی ، استفاده میکرده است و شهودی از این و آن نویسنده و جهانگرد نیز میآورند. یا نویسندگان این تحریفات از بیخ عرب بودند و یا علم پزشکی در مورد ساخت عضلات اعراب با انسانهای دیگر فرق داشته که بدن آنان بدون خونریزی و فساد خون میتوانسته سوراخی را در کتف آنان را در حال عبور طنابی را تحمل کند و یا ... فلان شاه ساسانی دختر یکی از سرکردگان عرب را بزور مورد تجاوز قرار داده و ... خاک بر سر آن پادشاهی کنند که زن عربی را بر زنان ایرانی ترجیح دهد و شاید نویسنده نمیدانسته که در آنزمان و حتی امروزه مقام و ارزش اجتماعی زن عرب بهایی نداشته که بخاطر آن ملتی را در مقابل ملتی دیگر قرار دهد؟ و تاریخ نویسان ما این گونه توجیهات را دلایل حمله اعراب به ایران بدانند. اینجاست که مسئله استحمار پیش میآید که با استناد به دلایل نا معقول ذکر شده ، توان شکیبایی و حوصله حزم اعراب از ظلم و جور ایرانیان باعث حمله اعراب به ایران شد. حقیقت نه به این است و نه آن ، از قلم نویسندگان و مورخین چیزی بیرون نمیآید غیر از توجیه حمله به ایران با پیام ظالم بودن و زن بارگی و نا انسان شمردن ایرانیان در قبال اقوام همسایه. دلیل حمله اعراب به ایران غبطه خوردن به آرامش و آسایش و ثروت ایرانیان بود نه سوراخ کردن کتف و .... دلیل حمله به ایران حسادت به سرسبزی و وفور نعمت و طلا و زیبایی زن ایرانی بود. قدرت طلبی و کشورگشایی اعراب زیر نام خدای جدید اعراب باعث حمله به ایران و نابودی فرهنگ و زیر بار استعمار و استحمار 1350 ساله اخیر است. قصه پاره کردن نامه محمد و یا عمر توسط یزدگرد نیز از همین شایعات استحماری است و هیچ مدرک تاریخی و یا آیه ای در قرآن به این موضوع اشاره نمیکند. بجز نوشته چند عرب پرست بیگانه و دریوزه و نوحه خوان. اگر حقیقت دارد و مثنای نامه به همه پادشاهان و سران کشورهای آنزمان فرستاده شد چرا اعراب به حبشه مسیحی حمله نکردند. شایعات و خرافات و موهومات استحماری سالهاست چنان بر ما تزریق شده که حقیقت را سایه افکن و یا بکلی فراموش کرده ایم. نمونه استفاده استحماری از ساده اندیشی ما را در دیدن عکس فلان ملا در ماه و اقامه خرافی چاه جمکران و حقیر و دون و حیوان شمردن سایر ادیان و ملل و اقوام غیر از شیعه ای که هنوز معلوم نیست ناب محمدی ، صفوی ، علوی ، جعفری و یا اثنی عشری و راستین و .... ، میتوان یافت. (باید گفت که سعی بر تشتت افکار نیز خود نوعی استحمار استعماری است) فرقه ای که اهل سنت آنرا فاسد و اسلام برانداز و منافق با الله و فرامین او میدانند. امروز ما را با فریب و چند سخنی که اصطلاح استبعاد شخصی فلان مرجع ، فقیه و حتی جوجه ملای علقه مزقل به آن داده اند ؛ استحمار کرده اند و جیره خواران و فریب خورده گان فرصت طلب ، بازوان ارتجاعی رژیم نیز این استحمار مذهبی را با ترور نفسانی یا فکری جامعه و ایجاد زندان های دولتی و شخصی و شکنجه و آزار و اعدام و مثله کردن ملت به استعمار کشیده شده اند. اگر فرمانداران جاهلیت عرب به بیابان گردان خون آشام تحت فرمان خود ، پاداش حمله و فتح ایران را به بهای تمتع شهوانی از زن ایرانی که خوردن آب را در بیاض گردن وی میتوان دید ، وعده دادند ؛ 1350 سال خورشیدی بعد سیدالحاکمین روشنفکر و تحصیل کرده از اشعه ای از مو های زن ایرانی ساطع میشود سخن گفتند و به دژخیمانشان چراغ سبز تجاوز به دختران باکره اعدامی را به بهانه جلوگیری از ورود باکره گان به بهشت دروغین و استعمار جنسی را رواج دادند. اگر مستعمرین عرب لوحه " العجم " (زبان نفهم یا لال) را اجبارأ بر سینه ایرانی نصب کردند و آنرا آیت قدرت استعمار خود دانستند ؛ 1350 سل بعد فاتحین جدید ، " توبه نامه " های کذایی را از همان عجمان به زنجیر شده در تلویزیون های خود نشان دادند و توابین را آلت قدرت خود نشان دادند. اگر استعمارگران جاهل ، کتابخانه و دانشگاه و مجامع علمی و فرهنگی ایران مغلوب را به آتش کشیده و نابود کردند و زبان فارسی ما را جبرأ به عربی تبدیل نمودند و اگر الله و لات و منات اعراب فقط زبان تازی را میفهمید و تکلم میکرد و ناسیونالیست عربی داشتند ؛ استعمارگران جدید نیز زبان و کتابت ما را به ملقمه ای تازی گونه و نامفهوم تبدیل نموده و آنرا مایه سواد و روشنفکری خود میدانند. اگر تازیان بنا به سنت جاهلیت اجداد خود که از خونخواری ، تعصب ، قساوت، انتقام ، زن ذلیلی ، افتخار تجاوز به مال و ناموس دیگران را هبه خود نموده و به آن نیز مهر آسمانی میزدند ؛ استعماریون جدید نیز غارت اموال ایرانیان را سر لوحه خود داده و مصادره اموال مردم و غارت بیت المال و کشتار و زندان و شکنجه ایرانیان را از حقوق مسلم خود و زن و فرزند کُشی را ترویج و تعصب بیخردانه را تبلیغ میکنند و برای اجرای آن اداره و سازمان رسمی درست کرده اند. اگر مولایان ، با زور سلاح و ایجاد وحشت ، احکام و فرامین ضد بشری را به ایران مستعمره تلقین میکردند ؛ امروز نیز ارعاب و ترور دستاویز گردانندگان امور موالی است. اگر نشان بیرق و علم استعمارگران آنروز نقش شمشیر داشت و بی لیاقتی ، و بی سیاستی و عطش خونخواری و ماندن بر سر قدرت خود را با ضربات آن شمشیر بر بیگناهان ایرانی تحمیل مینمودند و برای بقای خود و نابودی مخالفین از ارهابیون و آدمکشان حرفه ای تحت حمایت خود استفاده مینمودند ؛ امروز نیز صاحب منصبان بیعرضه غاصب قدرت نا کارآمدی و بی لیاقتی و خونخواری خود را زیر لوای همان شمشیر (این بار قرض گرفته از سیک های هندی) و با چاقو و قمه و تیغ موکت بری ادامه میدهند و از آدمکشان خود حمایت کامل. اگر بابک خرم دین ، ابو مسلم ، یعقوب لیث و ... را با وحشیگری و نا جوانمردی (خصلت مستعمرین بدویِ فاتح) به قتل رساندند ؛ انسان ستیزان نیز بختیار ، فروهر ، اسکندری ، فرخزاد ، پوینده و مختاری و ... هزاران انسان والا و وارسته را با رذالت تام و بدستور مستقیم مولا و امیرالمفسدین استعمار جدید به شهادت رسیدند. اگر تظاهر به احسن و ریای قلبی و فریب عام و پرده پوشی دایم و دروغ مطلق و خدعه مفسد ، ادامه امارت را برای اعراب آسان نمود ؛ امروز نیز قلبهای کثیف ، مغزهای علیل ، مفسدانِ مذهبیِ روحانی نما و مغلطه سازان عوام فریب از خدا برگشتگان ، خون طلبی و ریا کاری ، صفت اصلی ملایان حاکم بر ایران و ایرانیست. استحمار امروز موهومات و خرافات قرون ماضی را تبلیغ میکند. استعمار امروز طلب امپراطوری جهانی دارد و شکم گرسنه موالی را با بمب اتم پر خواهد کرد. ما این بار مستعمره مولایان شکم و زیر شکم پرست و بی صفت عرب نماییم.

Sunday, November 20, 2005

ای انسان

نه مرادم نه مریدم ، نه پیامم نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم
نه سپیدم، نه سیاهم، نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی و نه آن گونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم ، نه زمینم ، نه به زنجیر کسی برده دینم
نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم ، نه حقیرم ، نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه نشینم
نه جهنم، نه بهشتم ، نه چنینم ، نه چنانم
این سخن را من از امروز نگفتم
ننوشتم ، بلکه از روز ازل با قلم نور نوشتند
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به هایست و نه هو ، نه به این است و نه او
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته بگویم ، تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و شنیدی
تو آنی ... تو خود جان جهانی ، ار نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی .. تو ندانی ، خودت آن نقطه عشقی
همه اسرار نهانی وسکوتی و همان باغ بهشتی
.....
...ملکوتی ... ملکوتی و به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

Friday, November 11, 2005

چرا؟

با احترام به آقای سیف و مرام انسانی و شان ایشان و همدردی به همه زنان ایران

Tuesday, November 08, 2005

قسم حضرت یا دم خروس


امروز هم ما به كسى ظلم نمى‏كنيم؛ ما به هيچ ملتى تجاوز نمى‏كنيم؛ ما حقوق هيچ ملتى را در هيچ نقطه‏يى از عالم پامال نمى‏كنيم! خامنه ای یکشنبه 13/8/84

اصل خبر

روز بعد یعنی دوشنبه 14/8/84 روزینامه میثاق ارگان رسمی رئیس جمهور انتصابی همان حضرت ... در تبریز

و

باور با شما

یک روسیاهی دیگر برای ملایان

در خبر ها آمده بود که ملا منصور لقايي از جاسوسان معمم جمهوری ام القرای اسلامی را از استرالیا اخراج کرده اند. سایرجاسوسان انسان نمای مستقر در اروپا و آمریکا و سایر کشور ها را چه موقع اخراج میکنند؟

Saturday, November 05, 2005

آیت الله حمال


آیت الله حمال

از شیرازیهای قدیمی اگر بپرسید آیت الله حمّال را میشناسی؟ جواب میدهند: ها کاکو همی دیرو بود که میرف بالوی ممبر و معرکه را مینداخ و همه رو میداد دم انده و لیچار بارشون میکرد. - بله برادر همین دیروز بود که منبر میرفت و سرو صدایی میکرد و بهمه فحش میداد و چرند بار همه میکرد


قصد دارم با کمک دوستان و خوانندگان این مقاله بخصوص شیرازی های قدیمی که وی را دیده و یا از وی داستانهایی شنیده اند ، زندگی این مرد را که در غبار زمان گم شده است برشته تحریر کشم تا جوانان امروز و آیندگان از اوضاع و زندگی و طرز شناخت و برداشت و باور های مردم و توطئه های پشت پرده در سالهای قدیم آگاه شوند. نویسنده با آنکه بسیاری از کردار و گفتار وی را از نزدیک دیده و شنیده و شاهد بوده ولی یاوری شما عزیزان را نیز مزید تشکر میداند

اما آیت الله حمال کی بود؟ اواسط دهه 30 و اوایل دهه 40 که روح الله تازه نامی در حوزه ها در آورده بود و گاهگاهی با تحریک و کمک مالی خوانین و زمینداران بزرگ و بنا به موقعیت روز در مورد طرحهای اصلاحات و آزادی زنان و ایجاد ساواک و ... نغمه های مخالفت با دولت و شاه را سر میداد ، در شیراز ملائی بود فرصت طلب و دودوزه باز بنام آسید نورالدین که وجهه خود را با ابراز مخالفت با نفوذ سیاستهای آمریکا بالا میبرد ولی در پنهان جانبداری از سیاستهای رنگ باخته انگلیس در تمام امور داخلی و خارجی را موعظه مینمود. حزبی را علم کرده بود بنان حزب برادران و به همراهی ملایان هم پالکی دیگر در مراکز استانهای کشور و تقریبا همزمان با هم ، اقدام به معرفی روح الله و کم کم خمینی در پسوند آن نموده و با ایجاد نفاق و دودستگی ارزان و نشئت گرفته از همان سیاست معروف شیر پیر امپراتوری " تفرقه و حکومت " ، سنی و شیعه و بهایی و کلیمی و کاسب و کارمند و هنرمند و ارمنی و نظامی و ... همه را بجان هم انداخته و زهرپاشی فرقه ای مینمودند البته کسان دیگری هم بودند مثل آسید علی محمد و مصباحی و ... که فعلا خارج از مطلب ماست

در همان سالها پیرمرد سیدی با عمامه سبز ، قد کوتاه ، لاغر چهره و اندام با ریشی حنا بسته در محلات جنوبی شیراز بود که ابزار کارش شامل یک کوله پشتی حمالی و یک عبای زرد و رنگ و رو رفته و زبانی نیشدار و تمسخرآمیز بود. گویا نامش سید جعفر ج.... بود ولی مردم بازار و بخصوص محله گود عربان و اطراف او را بنام اصلیش نمیشناختند و شاید کسی اصلا نمیدانست نامش چیست ولی بخاطر هیبت ظاهرش ویرا " آیت الله حمّال " مینامیدند. از کنیه اش راضی و گاهی خود را نیز بهمین نام معرفی مینمود


از خصوصیات آیت الله این بود که هر گاه باری را بوی میدادند و شروع به حمل آن میکرد تا رسیدن به مقصد روضه ای مطابق با وقایع روز و با صدای بلند میخواند و همانطور که دولا دولا زیر سنگینی بار راه میرفت به اطرافیان متلک میپراند و گاهی فحاشی. اغلب مردم با نوعی نیشخند ، گفتار و اعمال ویرا میستودند و گروهی صابون بتن خورده نیز از وی متنفر و بیزار بودند و وی را بخاطر طبع باجگیری در امور مذهبی و تمسخر ملایان و اهل بیت و ابراز احادیث من درآوردی و فی البداهه مورد آزار و اذیت و گاهی تهدید و حتی کتک کاری قرار میدادند
سیطره حضورش در گوشه و کنار خیابان گودعربان و اطراف مسجد نصیرالملک و نارنجستان و تل حصیربافا و درشیخ و درشکه خونه بود و اگر بندرت باری میخورد ، گذارش به قبرستان سید حاج غریب و حتی بازار مسگرا و بازار حاجی و منصوریه و سرباغ هم میافتاد و اطراف و اکناف را میپلکید. دماغ تیزی برای یافتن محافل عزا و روضه خوانی و شکم سیر کنی و آش نذری داشت. فقیر بود ولی گدایی نمیکرد بقول معروف نان از عمل خویش میخورد

در آن زمان هم نظیر امروز سفره و روضه خوانی علم بود و در این گونه مجالس اکثر مردان روی زمین نشسته و سرشان پایین و با دست چپ پیچیده در دستمال ظاهرا روی چشم ها را گرفته و با دست راست بر سینه زده و یا سیگار میکشند و چای شیرین میخورند و قسمت بالای بدن را بجلو و عقب میبرند و زیر چشمی دیگران را زیر و زبر نموده تا ببیند کی میآید و کی میرود و یا همه این اعمال را همزمان انجام میدهند


عزاداران حرفه ای بهترین جای محل را که معمولا دیوارهای سه طرف مقابل منبر یا ستون های مسجد بود اشغال که م تکیه به آن داده و هم تمام مجلس را با نگاه تیز کنترل کنند


در قسمت زنانه هم که اغلب با یک پرده برزنتی از مردانه جدا میشد پیرزنان با چهره بسته در چادر و زنان جوان سرخاب و سفیداب کشیده با چهره باز پشت سر هم یا دایره وار اطراف هم نشسته و کاری به گفته های ملای رو منبری نداشتند بلکه آنان که با هم آشنا بودند به طرح مسایل روز و خانواده و غیبت از این و آن مشغول و کودکان هم از این سر مجلس به آن سر مجلس در حال دوندگی و گاهی نیز با ویشگون یکی از مادران فریاد گریه کودکی به آسمان برمیخاست و گاهی هم از لای پرده حایل و بمنظور بررسی اوضاع قسمت مردانه دو چشم مشکی وسمه کشیده کنجکاو و جستجوگر سراسر مجلس مردانه را یورتمه میرفت


برگردیم سر کار خودمان ، داشتم از کاراکتر آیت الله میگفتم که از دیگر ویژه گی های بسیار بارز وی آن بود که هر گاه مجلس ختم یا تذکره و روضه خوانی در یکی از تکیه گاه ها و مساجد و حتی خانه ها برگزار میشد ، گویا پرش را آتش میزدند که صد البته گاهی شیاطین مخالف با آن صاحب عزا هم بی تقصیر نبودند و بهر صورت خود را به آن محل میرساند و از صاحب عزا یا روضه سهم امام میخواست. آنزمان نرخ منبر رفتن یک تومان بود و اگر صاحب روضه خوب مجلس را گرم میکرد و باصطلاح مردم را خوب میچلاند و اشکشان را در میآورد تا دو تومان هم میدادند مثلا نرخ سید ممدعلی و مصباحی دو تومان بود ولی آیت الله حمال همیشه نرخش ثابت بود فقط پنج ریال البته اگر بالای منبر نمیرفت


اگر چراغش را روشن میکردند دعایی میکرد و دست دهنده کرم را میبوسید و بسرعت محل را ترک میکرد و اگر دست رد بر سینه اش میگذاشتند از داخل دستدانی و جاسازی کوله پشتی حمالی عبای کذایی زرد رنگ را در میآورد بر دوش میانداخت و عمامه را دستکاری میکرد و دستی بریش حنایی میکشید و با زور و فشار و حتی با فحش دادن زیر لب خود را از لابلای جمعیت عبور میداد و پای پله های منبر میکشاند و کوله پشتی را کنار پله منبر میگذاشت و با اهن و اوهون کردن با صدای بلند حضور خود را به معمم بالای منبر و سایرین اعلام میکرد. چشمهایش را از کنار منبر به روضه خوان زل میزد و ملای بالا منبری را با ایما و اشاره دعوت به فرود میکرد. اگر آن روضه خوان عاقبت اندیش و صابون بتن خورده بود در حین کار ذکری از نام آسید جعفر و بعد هم خیلی زود سر و ته ذکر مصیبت را هم میآورد و ترک مجلس مینمود و اگر ناوارد که وامصیبتا


آیت الله حمال ابتدا با حرکت دست و چشم و ابرو بعد با غرو لند و اگر کارگر نمیافتاد و یا معمم ناشی و ویرا دست کم میگرفت ، صبر میکرد تا طرف بجای حساس و مثلا سری به صحرای کربلا که هنوز هم انتهای اکثر روضه هاست بزند و درست در لحظه ای که به بریدن سر امام حسین میرسید که اوج روضه بود یکمرتبه مثل ترقه از جا بلند میشد و عمامه اش را بر زمین میزد و روی به آخوند رو منبری نموده و در هجو وی با لهجه شیرین و غلیظ شیرازی فریاد میزد که: مرتیکه قرشمال عوضی ، توی ... ننت خندیدی که سر امام حسین را به ای آسونی ببری خار .... می سر امام حسین بچه بازیه .... بیو پویین - بیو پویین= بیا پایین و ترجمه بقیه با خودتان


حال مجسم کنید در میان حزن و اندوه ظاهری کسانی که برای شنیدن ذکر مصیبتی و یا سوم و دهه و یادبود تازه مرده ای جمع شده بودند شنیدن کلمات مستهجن که در ضمن به پشتیبانی و ارادت به اهل بیت بود چه اثری بر مستمعین میگذاشت

معمولا اولین شیون ها از قسمت زنانه در میآمد و از قسمت مردانه گروهی با مخفی کردن خنده خود و در حالی که یکدیگر را با نگاه پرسشمندانه ورانداز میکردند فریاد وا مصیبتا میدادند ، گروهی دیگر با خشم و عصبانیت و سر تکان دادن اعتراض و وا اسلاما و گروهی دیگر هم بخاطر سوابقی که از بهم خوردن ناگهانی چنین جلسات و مجالس عزا و در گیریهای بعدی داشتند فرار را به قرار ترجیح میدادند

بقیه دارد

Tuesday, November 01, 2005

زن ایرانی و مرد سالاری!- 1

روال و رسم زن داري چنين است

پسر اي نازنين فرزند دلبند

بيا بشنو ز بابا پند يك چند

مكن هرگز به همسر مهرباني

بد و دشنام ده تا مي تواني

مكن هرگز تو اي مرد خردمند

نوازش جز به شلاق و كمربند

مران در پيش او لبخند بر لب

مبادا افكند بادي به غبغب

نشان مرد با غيرت چنين است

اگر زن خنده رو باشد، غمين است

اگر گويي عيالم بهترين است

حسابت با كرام الكاتبين است

چه خوش زيبا سرود آن پير دانا

الهي بام عمرش تا ثريا

زن از پهلوي چپ شد آفريده

ز چپ كس راستي هرگز نديده

از اين رو نام اين موجود زن شد

كه زن هم قافيه با اهرمن شد

به زنها نرمي و رافت روا نيست

محبت جز به لعن و ناسزا نيست

شبانگاهان چو آيي از سركار

نما او را به هر ترفند آزار

يقين مي دان زن آزاري نه اين است

روال و رسم زن داري چنين است

زن شايسته تكريم و تحسين

نمايد مرد را دربست تمكين

بود روزانه خدمتكار آقا

به شبها هم كند با او مدارا

كشد بر دوش، مايحتاج منزل

بود هر سال يك فرزند حامل

يكي كودك به كول و يك به پهلو

دوان يك گله كودك از پي او

اگر فرزانه و آگاه باشد

مطيع شوهر و الله باشد

با انتشار اشعار فوق در ستاره گلستان که از جمله نشريات راديكال طيف اصلاح طلب استان گلستان است ، تعدادی زنان کارد به استخوان رسیده و داغ لعنت خورده دست به اعتصاب نشسته در مقابل دفتر هفته نامه زدند و خواستار عذرخواهی از مدیریت این روشنگری اسلامی! شدند


در پایان بیانیه ای به امشا کلیه معترضین رسید و آش آنقدر شور بود که مدیر نشریه نیز پای بیانیه را امضا نمود

اصل خبر: http://www.iran-tribune.com/web/zanan/archives/003106.html