.comment-link {margin-left:.6em;}

گاو مقدّس

Saturday, December 31, 2005

اول سال نحسی را بدر کنید

Friday, December 30, 2005

آیت الله حمال -3

بشر دوپا همیشه میدانست که داشتن اطلاعات مهمترین امر موفقیت در هر زمینه است. آنکه اطلاعات صحیح و موثق و از کجا و چگونه آمده ، مهم نبوده و نیست بلکه داشتن آن شرط است. داشتن اطلاعات نشانه برتری و تفاخر و احترام بوده و هست. در جهان سوم و به نقل ضرب المثل قدیمی: یک چشم در شهر کوران پادشاه است ، همیشه صادق میماند. در آنزمان میزان سواد خواندن و نوشتن بسیار پایین و پرده حاجب بین مردم نیز همین سواد بود.

دسته بندی و موجودیت طبقاتی ایران از آنجا ناشی میشد که حداقل 70% مردم بیسواد و یا نیمه سواد بودند. منظور من از نیمه سواد گروهی مکتب رفته بود که میتوانستند (بخصوص قرآن) را بخوانند ولی نوشتن حتی نام خود را بلد نبودند.


حسین آقای میز (میرزا ) علی محمد از پهلوانان صاحب نام زورخانه ای و از جوانمردان صاحب نام بود که وارد دنیای سیاسی آن زمان نمیشد. معیار زندگی وی از انسانیت و جوانمردی پهلوان اکبر خراسانی سرمشق میگرفت و گویا در یک کشتی دوستانه پشت طیب تهران را به خاک مالیده بود مردی بود با چهره ای استخوانی و سینه ای فراخ و مورد نفرت نوچه های طیب و از جمله اسمال حاج رضایی که هر دو پس از اغتشاشات سال 1342 محکوم و اعدام شدند. نمکی عابد و حسین ده بزرگی هم از قماش همان دار و دسته طیب ولی در شیراز بودند ، ظاهری مسلمان و اهل نماز و روزه و قمه زنی و علم و کتل کشی و در باطن بازوان اجرایی ملایان تشنه قدرت و تب سیاست زده مستقر در قم و شیراز.

دو برچسب در آنزمان بسیار رایج بود و کارآمدی داشت: بابی (بهایی) و توده ای بودن. که اولی کاربردی خاص داشت و میتوانست تمام دینداران روشنفکر را فرا گیرد ولی اتهام توده ای زدن بهر کس و ناکس امری عادی و کاربری گسترش یافته داشت. لازم نبود شخصی عضو حزب توده و یا تمایلی به مرام و عقیده حزب داشته باشد. کافی بود شخص تحصیل کرده و یا با زبان بالاتر از درک عادی مردم صحبت کند و یا امری وابسته به مذهب را مورد انتقاد قرار داده و یا به صحت و سقم حدیث یا روایتی مشکوک باشد. از آنجا که رابطه مردم با مطبوعات آن روز زیاد خوب نبود و طبق سنت مترادف قرون ، هنر وراجی و بازار شایعه و غیبت و پچ پچ بسیار گرم و آتش بیار معرکه فراوان.

*****

عصر یک روز گرم تابستانی که اتفاقا ماه محرم هم بود ، آیت الله حمال وارد مسجد نصیرالملک شد وضویی گرفت از دستدونی کوله حمالی عبا را بیرون آورد و بدوش انداخت و تکه پارچه سبز رنگی را بعنوان عمامه روی سر گذاشت و نگاهی به اطراف انداخت حدود 60 نفری دور منبر و در سایه نشسته بودند. عده ای چرت میزدند و عده ای سر را پایین انداخته و در بهر افکار خویش غرق. چند زن هم که چادر کدری و چیت خالدار بسر داشتند آن دور دستها نشسته و دور هم مجلسی داشتند. آیت الله مستقیما به طرف محراب مسجد رفت. دو ملا کنار پله ها منتظرالمنبر بودند و ملای دیگری روی پله چهارم منبر بود . عینک دودی زده (عینک زدن هم قصه جالبی دارد ) و با حرارت و فریاد وعظ میکرد و از میان دود سیگار و شربت ابلیمو و شلوغی و پچ پچ مردم کلافه شده بود. اواخر روضه شد و واقعه صحرای کربلا را شروع نمود که: آقام سیدالشهدا با لب تشنه و بدن مجروح و خون آلود شمشیر ذوالفقار ابوی گرام را بالای سر میچرخاند و با هر چرخش ده بیست تا سر و دست و پا از تن کافرا جدا میکرد. هیبت صدای چرخش ذوالفقار کفار رو کر و کور کرده بود و عظمت و قدرت بازوی حسین علیه سلام این شهیدِ تشنه لبِ صحرای کربلا ....... که یک مرتبه آیت الله حمال پرید جلو پله های محراب و همزمان با اشاره دست به علامت فرود آمدن وی از منبر و با غریوی بلند گفت: بیو پویین مرتیکه عمله ... یالو بیو پویین تا خار و مادرته نگفتم بیان به عزات بیشینن. مردم که چرتشان پاره شده و ناگهان متوجه وقایع شده بودند به یک دیگر با استفهام نگاه میکردند و از یکدیگر میپرسیدند مگه چطور شده ؟ چی گفته که جلوش بلند شدن؟ این همان سوالی بود که از ذهن آخوند منبری هم میگذشت. آیت الله حمال هم که سکوت ناگهانی و استفهام را در چهره آخوند بالای منبر دید ، دو پله بالا رفت و در عین غافلگیری ، دست انداخت و عبای وی را در دست مچاله کرد و با حرکتی سریع وی را با زور از منبر به پایین کشید و بداخل جمعیت روانه کرد و در همان حال که بالای منبر میرفت غرشی نمود که: مرتیکه نکبتی اووختی که امام حسین داشت تو صحروی کربلا از کشته پشته درست میکرد که هنو شهید نشده بود .. قبراق قبراق بود ...

رو بسمت جمعیت و خطاب به آنها گفت: آمو همی بابیا هستن که ملتو از صحروی کربلا رو گردون کِردن. مگه صحروی کربلا خونه خالن که هر رقاصی بیاد توش قر بده و چرن پرن بگه. اووختم. کربلا که بلگ چغندر نیس.

(دوستان این بهایی ها هستند که مردم را از صحرای کربلا رو گردان کرده اند. مگر صحرای کربلا خانه خاله است که محل رقاصی هر کسی باشد. در ضمن کربلا که برگ چغندر نیست)

کم کم مردم پی برده بودند که چه کسی بالای منبر رفته و لبخند بر لب همه نقش بست. و یکی از آن میان که قصد طرفداری از ملای از منبر پایین کشیده شده را داشت با صدای بلند گفت: آمو آبروی یه آدم متدینه که ایجوری نمیبرن. آیت الله حمال که جمله اعتراضیه را شنیده بود و بدنبال صاحب صدا در بین جمعیت میگشت جواب داد آخه کاکو متدین که متعقل نمیشه.....

Monday, December 26, 2005

فيلمي از اظهارات مشایی يك مدير حجيته اي

برای دیدن کلیپ روی عنوان مقاله کلیک کنید

هر دم از این باغ بری میرسد


اظهارنظر مشايي درباره گذشت دوره اسلامي‌گرايي و مقايسه اسلامگرايي با اسب‌سواري و ماشين‌سواري است موجي از انتقادات را عليه او بوجود آورده است. مشايي كه از وي به عنوان يكي از افراد نزديك به تفكرات «انجمن حجتيه» نام برده مي‌شود، چندي پيش، در نشستي با اعلام اين‌كه تحول بزرگي در حال رخ دادن و خيلي هم نزديك است، اظهار داشته است: بشر به سمت يك انفجار عظيم مي‌رود.وي در يك نشست دانشجويي گفته است: پيشروان فناوري اطلاعات، متحيرترين انسان‌هاي روي زمين هستند، چون بهتر از من و شما مي‌دانند كه چه اتفاقي افتاده و چه روزنه عظيمي در حال گشوده شدن است.وي مي‌افزايد: اگر نجنبيم، بسياري از انسان‌هاي روي كره زمين از ما شيعيان كه هزاران مجلس روضه نشسته‌ايم، در اعتقاد به آمدن او راسخ‌تر مي‌شوند.هم‌اكنون در فناوري اطلاعات، دارد حرف‌هايي مطرح مي‌شود كه بسيار زيبا و نو است، اما متأسفانه پيشروان اينها ما نيستيم. نمي‌خواستم امروز اين را بگويم، اما اين را بگويم، اگر كسي مسئله را نگرفته بعدا از من بپرسد، بعدا مي‌گويند، فلاني چه حرف‌هايي زد!اسفنديار رحيم مشايي در ادامه در سخنان عجيبي گفته است: دوره اسلامگرايي هم به پايان رسيده است. يك انقلاب كرديم در سال 57 كه انقلاب اسلامي را صادر كنيم. نيست؟ اما من اينجا عرض مي‌كنم، دوره اسلامگرايي هم به پايان رسيده است؛ معنايش اين نيست كه اسلامگرايي وجود ندارد يا رو به نزج نيست، نه! دوره‌اش تمام شده وگرنه الان دوره اسب‌سواري تمام شده، ولي خوب اسب هم هست و سواري‌اش هم هست. دارد دوره ماشين‌سواري هم تمام مي‌شود، ولي ماشين هم هست، سوارش هم هست. اشتباه برداشت نشود! معنايش اين است كه روند توسعه در دنيا دارد به اين سمت مي‌رود، «ان الدين عند الله الاسلام»؛ در اين هيچ ترديدي نيست، اما روند تحولات اين نيست كه بشريت مسلمان شود تا به حقانيت برسد. اين دوره رو به پايان است. تمام نشده، رو به پايان است. بشر سرعتش بالا رفته، فهمش تيز شده و به يك حقايقي مي‌رسد كه آن را لازم نيست ديگر از دوره پوسته اسلام طي كند. وي در ادامه مي‌گويد: مقاله‌اي را مي‌خواندم در فناوري اطلاعات، پيشروان فناوري اطلاعات، تحليلشان از آينده اين است كه جهان آينده، جهان به شدت مذهبي است. در حالي كه صد سال پيش چيز ديگري مي‌گفتند. ديگر قرار نيست ما از اين مسير حركت كنيم. مسيحي، يهودي، زرتشتي، بودايي، برهمايي، هندو و فلان، اينها هم بايد بيايند مسلمان شوند. [دوستي] سؤال مي‌كرد، وقتي آقا امام زمان بيايد، با اين همه آدم چه كار مي‌خواهد بكند؟ شيعه كه اينقدر نيست؟ اصلا در دنيا كه كسي از امام زمان اسم نمي‌برد؟ او فكر مي‌كرد كه بايد اين سلسله طي شود، ولي اصلا اينطوري نيست.
اصل خبر:

http://www.baztab.ir/tmp/upload/media/34.wmv



Saturday, December 24, 2005

حمایت از کارگران زحمتکش اتوبوسرانی تهران


یکشنبه 4 دی اعتصاب سراسری کارگران شرکت واحد

در اعتراض به بازداشت ۸ تن از اعضای سندیکای اتوبوس رانی و در حمایت از

اعتصاب سراسری روز یکشنبه ی کارگران و رانندگان زحمتکش اتوبوس در تهران

Tuesday, December 20, 2005

آیت الله حمال - 2

غرض از اینکه بحث را با اوضاع تاریخی آن زمان مخلوط میکنم نتیجه گیری خواننده از وقایع پشت پرده آنزمان و دسیسه چینی های مذهبی سالهای 30 و 40 است.

آسید نورالدین یکی ازمتحجرین آن زمان و مشوق پر و پا قرص پایه گذاری فداییان اسلام و محرک نواب صفوی و برادران امامی و مظفری بود که پس از ترور احمد کسروی و حدادپور در عمارت دادگستری (اسفند 1324) جری تر شده و از ضعف حکومت و شاه اطلاع کامل داشت. چند ماهی از شروع صلح و پایان جنگ دوم جهانی گذشته بود. نفوذ شوروی در شمال و شمال غرب و انگلیس ها در جنوب و دست نشاندگان فرصت طلب در تهران و مراکز دیگر ، بازار گرمی برای منبریان درست کرده بود. وی فردی مستبد و قدرت طلب و تحت تاثیر حرکات اسلامی اهل تسنن در مصر بخصوص اخوان المسلمین و برایش مسلم بود که اندیشه های آنان را با دستکاری جزیی تبدیل به حرکتی شیعی نموده و خود در راس آن قرار گیرد.

در آن سالها ، که آسید نورالدین در صدد توسعه قدرت و نفوذ خود در میان کسبه بازار بعنوان پشتیبان مالی بود ، حزب برادران را تشکیل داد که ارتش چریکی کوچکی حدود 30 نفر میشدند. بازوی فشار بر مخالفان و نمونه کوچک هدفی بزرگتر برای آینده بود که از طرف سید فرماندهی و رهبری عملیات ولی برنامه ریزی و نحوه کار و نظارت بر آنها توسط خمینی و جوجه آخوندهایی نظیر مفتح (ترور شده توسط گروه فرقان) که از قم به مراکز استان ها فرستاده میشد ، اداره میشد.

همیشه به چاقو و پنجه بوکس و شفره (ابزاری با دسته چوبی و میله ای تیز که کاربرد در کفاشی دارد) و زنجیر و اسلحه گرم مسلح بودند. پیراهن آستین بلند و سیاه میپوشیدند و ریش و سبیل نتراشیده و آثار مهر بر پیشانی که نشانه عبادت! آنها بود و بالاخره خالکوبی با کلماتی نظیر یا علی و یا حسین و در تاکتیک و عمل دنباله رو فدائیان اسلام که خود مورد تایید آیت الله کاشانی هم بود. در تمام مراسم مذهبی از علم و کتل و عکسهای آسید بعنوان رهبر خودشان استفاده میکردند. اکثرأ از لات های دروازه اصفهان و چاقو کش های محله گلکوب و در شیخ و تعدادی از آنها نیز چپی بودند.

آخوندهایی نظیر دستغیب (ترور شده توسط س.م.خ) و حائری دنباله روی از تندروی های سید را در خفا تایید و در ملا عام تکذیب میکردند و ظاهر روحانی خود را حفظ. روحانیت دو چهره ای که هنوز هم بر ایران و سرنوشت مردم آن حاکم است از شکم چنین ظاهرآ روحانیت نان به نرخ روز خور بیرون آمد.


مسجد نو (یکی از مساجد بزرگ شیراز واقع در شمال شاه چراغ ) قرق و پایگاه دار و دسته حزب برادران بود و با آنکه شهربانی وقت به وجود و عملکرد آنها و وابستگیشان به آسید نورالدین مطلع بود ، تقریبا هیچ کاری در مقابله با آنان نمیکردند. باجگیری ، قتل ، تهدید ، غارت اموال ، آدم دزدی و تجاوز و تطمیع و انگ بهایی و توده ای زدن ، برنامه اصلی کار و مرام پنهانی حزب برادران بود. روز های تاسوعا و عاشورا و سایر مراسم مذهبی و حتی اعیاد ، بهانه ای بود که اقلیت های مذهبی و کسبه را تحت فشار گذاشته و با تهدید و ارعاب از آنان اخاذی میکردند. این جریانات سالها ادامه داشت و به جایی رسیده بود که سر و صدای مردم عادی کوچه و بازار را نیز در آورده بود.

ادامه دارد ....

Thursday, December 15, 2005

زوزه در شبهای مهتابی

پس از مرگ یاسر عرفات و کنار گذاشه شدن دار و دسته باجگیر و قدرت طلب و دیکتاتور فلسطین که طرفداری از ج.ا. یکی از برنامه های نان آور آنان بود ، آب در لانه مورچگان انداخت. مدتها بود فلسطین تقریبا از مردم بومی آن تخلیه شده و گروه های مسلح تروریستی مورد حمایت مالی و یا انسانی ، قدرتهای خارجی جای آنان را گرفته بودند و اینان بجای مردم واقعی فلسطین تصمیم میگرفتند.

حملات هوایی - موشکی اسراییل به قیمت از دست رفتن جان بسیاری از سران و مزدوران تروریستی انجامیده که سالها توسط خارجیان ( از جمله سپاه پاسداران ج.ا. ) تعلیم و تربیت داده شده و قدرت فراوانی در گروه یاسر عرفات داشتند و میلیاردها دلار نفتی برای اجرای آن خرج شده است .

روی کار آمدن رهبریت جدید که بیچارگی و درماندگی مردم فلسطین را نه در عداوت و درگیری با اسراییل بلکه در بندگی و اطاعت و بازیچه سیاسی بودن مردم فلسطین در دست کشور های منطقه می بینند ، عملا به این سر سپردگان اعلام جنگ داده اند و دستهای آنان را باز نمیگذارند تا با بهای جان مردم فلسطین منویات خود را پیاده کنند.

این بازیهای جدید ج.ا. و سوریه در اعلام مکرر آنکه مردم فلسطین باید خودشان! تصمیم بگیرند و برای آینده شان رای بدهند دارای دو زیر بنای بسیار مهم است که اولی بخاطر به قدرت مجدد رساندن همان سازمانهای تروریستی و خفقان زا و نیمه متلاشی شده در فلسطین و دومی جلوگیری از اشاعه سیاست دولت جدید برای رساندن مردم فلسطین به دموکراسی واقعی است که از نظر سران ایران و سوریه برای آینده منطقه بسیار خطرناک و زیر و زبر کننده ارکان خودمحوری حکومت آنانست .

سوریه و ج.ا. یا هر کشور مرتجع منطقه دلشان برای مردم فلسطین نمیسوزد ، اینان ترس از این دارند که دولت فلسطین آزاد ، عراق دموکرات و یا افغانستان مستقل راه را بمردم سایر کشورهای همجوار نشان دهد و پایان عمر خودکامگان منطقه باشد.

یاوه گویی های مکرر آقای ا. ن. در مورد اسراییل دلیل همین سیاست مزورانه ایست که آنرا بنام مردم ایران قالب میکند و بدتر از آن نیز نیات خیمه شب بازانی که اجازه میدهند ملیجک و دستبوس دربار این چنین در شبهای مهتابی زوزه کشی کند .

Friday, December 09, 2005

حسن یا حسین

یکی از ویژگیهای مهم امیر المفسدین ام القرای ظلم و دروغ اینست که خود را سیاُس و معصوم و بحرالعلوم نشان دهد. وظیفه بوقهای تبلیغاتی و پروپاگاندی بارگاه رهبریت نیز آنست که این تصور را بر همگان تلفیق و تزریق کند که عوام با ماوراء انسان طرفند و روح حسن صباح در وجود ایشان حلول. از نظر سادگی و دینداری و رهبانیت فاصله ای بین ایشان و مثلا ابراهیم خلیل الله نیست. در اکثر وضعیت های استفهامی و نگرشی و زمانیکه نیاز به حل مسئله ای حاد عمومی ( خارج از حوزه تصمیم گیری و شعور ابواب جمع بی لیاقت ) پیش میآید سکوت سنگین بر دستگاه رهبریت چنان سایه میافکند که گویا هیچ زنده ای در دیار آسمانی بیت الرهبری نیست که گوشی تلفن را بردارد و دو یا سه روز طول میکشد تا ناله ای از ته چاه درآید و یا آبی بر روی آتش ریخته شود. نظیر آنرا در اکثر حوادث طبیعی و یا دست ساخته میتوان دید، از قتلهای زنجیره ای و زلزله بم گرفته تا سقوط عمدی و کشتار هواپیمای ارتشی C130 . از ظهور مکرر امام زمان و تایید و توشیح منویات رهبری تا هاله نور کذایی اطراف ملیجک ، طوری شده که مردم عادی نیز به صدا در آمده اند که: رهبر کجاست و وظیفه اش چیست؟

یادم میآید در زمان شاه اگر قصور و ظلم و یا کمبودی در گوشه ای بود عده ای میگفتند : آقا ساواک نمیگذارد خبر به شاه برسد! بدبختانه این را نمیتوان به جمهوری ام القرا چسباند اولا که شاه ساواک را هم با خود برد و ثانیا حدود 11 تا 12 سازمان اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی مستقل و موازی و مساوی و منکسر فعال و زبده و زیرک در اطراف هستند و ثالثا و از همه مهمتر با رابطه ای که ایشان شخصأ و یا توسط سایر آفات عظام دور قاب چین و ملازم دارند و اخبار و وقایع که حتی قبل از وقوع حادثه به عرض امضاء و توشیح و انتخاب امام غایب! میرسد نیازی به جمع آوری اطلاعات اتفاقیه بعدی و طبقه بندی و ارسال و به شرف حضور رساندن ندارند. ایشان بعنوان امام عصر و رهبر شیعیان جهان و کهکشان وارد به تمام امور گذشته و حال و آینده دنیوی و اخروی هستند. حداقل شاه گاهی نا پرهیزی و خود را با مردم قاطی میکرد و بهانه ای می یافت و با حرکت دادن دستی از خیابانی به سرعت میگذشت که مردم بدانند هنوز زنده است! این دو دمی و شکاکی و بی ارادگی و یا تصمیمات غلط گرفتن و ادعای تقدس قلابی شما ، مرا یاد شاه سلطان حسین و اشرف افغان میاندازد و غیبت های ناگهانی شما مرا یاد حسن صباح. تا نظر شخص شما چه باشد؟

Saturday, December 03, 2005

اشاره ای در مورد مقاله استعمار و استحمار

نق نقو

در نظر خود به نکته ای اشاره کرده اند که مرا وادار کرد پاسخ زیر را بنویسم

نق نقوی عزیز، اگر نوشته من بوی نفرت و انزجار از تاریخ گذشته و بهای از دست رفتن ملیت و زبان و آیین و سنت های خوبمان بوده است ، اگر کلام من بوی انزجار از غالبینی نظیر: مقدونیان ، اعراب ، مغولان و ... ملایان حاکم فعلی بر مملکتمان را دارد ، مسلما دلیل بر نژاد پرستی من نیست. بهمین جهت لازم میدانم اطاله کلام کنم و درد دل بیشتر

نق نقوی عزیز، گفته من بر اینست که فاتح خاک شدن دلیل فتح القلوب نیست به این جهت است که من با هر گونه اعمال زور و قدرت در هر جنبه از زندگی روزمره انسانها مخالفم

پیآمدهای تاریخ نشاندهنده این واقعیت است که اگر ملتی شکست خورد و مفتون فرهنگ غالب شد (که به ندرت اتفاق افتاده) و به مغلوبیت خود با قبول اصول زندگی و سنت و مرام آن فاتح ، گردن نهاد آن ملت همیشه در اسارت روحی و فرهنگی و سنتی ( و شاید نه فیزیکی) آن شکست باقی مانده است. هر چند با وسمه و سرخاب تحریف تاریخ نام شکست را تبدیل به پیروزی کنیم

لازم نیست به زمانهای دور برویم و از اسکندر و سعد ابن ابی وقاص بگوییم که تاریخ بارها و بارها دستکاری و زیر و زبر و حتی تحریف شده و بنا به قدرت و ضعف آمران وقت بازنویسی شده است. در جنگ جهانی دوم آلمانیها تقریبا نیمی بیشتر از اروپا و روسیه و آفریقا را فتح و بر ملل شکست خورده نوعی حکومت میکردند. در تمام آن سرزمین های اشغالی مقاومت بود و تیرباران و اعدام وطن پرستان و نیروهای مقاومت هم فراوان از روسیه و لهستان و چک اسلواکی و مجارستان گرفته تا یونان و ایتالیا و فرانسه و بلژیک. (مسئله همکاری قلبی رضا شاه با آلمانیها که بهای آن را با خلعیت از سلطنت و تبعید به جزیره موریس داد نیز خارج از بحث ماست و امید آن دارم که روزگاری محقق بیطرفی آنرا بطور واقعی برای ملت ایران مو شکافی و بازبینی کند )

البته به این موضوع کاری نداریم که بعضی از چاله فاشیسم در آمدند و به چاه کمونیسم افتادند. ولی نکته ای که تاریخ نوشته شده توسط فاتحان و برندگان کارزار جهانی به آن اشاره ای ندارد و در مورد آن گنگ مانده اند موضوع فتح بلامنازع کشورهای مسلمان شمال آفریقاست. در لیبی و مصر و سودان حتی یک نفر دستگیر و اعدام نشد چه از طرف متحدین و چه از طرف متفقین! چون شکست را با رضای کامل پذیرفتند که هم دلیل آن احساس نداشتن حمیت وطنی و بی غروری و شکست پذیری ملل اسلامیست که پس از حمله اعراب به آنان و کشتار بیرحمانه و قتل و غارت و چپاول ، همیشه سیاست رضا و تسلیم را بر تمامی مغلوبان تزریق روحی و احساسی نموده و نام آنرا " خواست و مشیت الهی " نامیده اند. با انکه میدانیم نه مردم مصر و نه لیبی و نه هیچیک از کشور های شمال آفریقا عرب نبوده اند بلکه معرب شده اند!

اگر روزی گذارتان به قبرستان لهستانیها و مجارهای رانده شده پس از جنگ جهانی دوم ، از سرزمین اصلیشان و تبعید اجباریشان ، در تهران افتاد فقط تاریخ مرگ اغلب کودکان به خاک سپرده را ببینید تا منظور من از عدم تمکین در مقابل زور و قدرت فاتحین را درک کنید. گویا فراموش کردم بگویم سری هم به گورستان های دست جمعی جوانان خودمان بعد از انقلاب 57 بزنید ( اندیشه و تصور این را ندارم که آنها از آنفولانزا یا رودل مرده اند ) که در سراسر ایران پخش و پلا و نام گورستان منافقین بر آن نهاده و بلطایف الحیل سعی بر آنست که حتی گور ها را نابود کنند. این حرامیان عرب پرست حتی از کشتگان جنایات خود نیز میترسند

دوست عزیز ، من همانگونه که سنت و فطرت و امپریالیسم عرب مخالفم ، با فرهنگ جهانگشایی هیتلر و ژاپن تحت هر نام و عنوانی مخالفم . با حمله به عراق مخالفم با غارت فرهنگ و سنت ملل مختلف مخالفم و نمیتوانم بگویم ساختن کشوری و ملتی و فرهنگی از نو که به بهای جان هزاران نفر و تجاوز به ناموس و فرهنگ وسنت هزاران نفر دیگر تمام میشود و نام آنرا استعمار نامیده ایم ، عملی موجه است و چون مثلا من با هیتلر و عقاید او مخالفم پس من نسبت به مردم آلمان و یا ژاپن حس نژاد پرستی دارم. یا از فاتحین عرب و به اسارت گرفتن روح و جسم و روان ایرانی را در طی قرون متمادی ، دلیل بر ارجحیت نژاد یا شخص من بر اعراب و یا بر ژرمن ها و یا ... نیست

اگر من نسبت به جانیان از خدا بیخبری که مال و ناموس و فرهنگ و انسانیت ما را به استناد تازی نوشته ای که حتی دانشمندان و نویسندگان و فلاسفه اسلامی عرب زبان نیز به صحت و سقم بسیاری از آیات این کتاب شک مبدل به یقین دارند و ثابت میکنند در همان ابتدا و با دستکاری های مغرضانه ، ربانیت خدایی را تا حد انفاس زمینی یک انسان خاکی پایین آورده اند ( و چه سر ها که از روی تعصب خشک بر اثبات آن بی تن نشد ) و آنقدر حدیث و روایت و حکایت و شاخ و برگ به آن اضافه کرده و میکنند که کتاب اصلی از دور خارج شده است و ده عمر یک انسان را نیز برای خواندن اراجیفِ نَسَبی کم است. اینجاست که استعمار ثمره زهرآگین خود استحمار را با قدرت به میدان میآورد و با حیله و نیرنگ و اگر نشد با زور و فشار سلطه استعمار جوانان بی تجربه و مردم ساده لوح را به دام میکشد. با دست گذاشتن روی تعصب بی دلیل پاکان مملکتمان آنان را بنام خدا و مذهب فریب میدهند و این بی تجربگان ساده اندیش ثبت نام انتحاری میکنند. فداییان حسن صباح برایمان تجربه نشد که راه و روش ارهابی وی را برایمان مجددأ تجویز میکنند. با نام و در نام خدا به تروریست های عراقی که ستاد آنان در قم و اهواز است شستشوی مغزی میدهند و آنانرا مجهز به سلاح قتاله تا عراقیان بیگناه دیگر را از هر فرقه و نژادی باشند ، قطعه قطعه و در ضمن اگر یک غربی هم کشته شد آنرا بزرگ نمایی و نشان دهنده قدرت نفوذی خود نشان دهند و نهایتآ دنیا وارد جنگ خانمانسوز صلیبی دیگری با کمک بمب اتم شود تا حماقت خادمین الحرمین الشریفین و سفاهت امیر المفسدین جهان را بهمه ثابت کنند!؟ و یا شعور ملتی را چنان پایین میآورند و دستکاری کنند که گویا همه مردم جهان حیوانند و مشتی مفعول رأس هرم قدرت مطلقه ، انسان! آیا این گفته خود ملایان نیست که: ملا یعنی اسلام و آیا همین اسلام نبود که ظاهرأ و به بهانه اشاعه آن سرزمین ما را سالهاست در استعمار دارند؟ .


Thursday, December 01, 2005

نامه ای به امیر القضات دستگاه عدالت عدل اسلامی

نامه ي سرگشاده به رييس دستگاه قضايي

آقاي هاشمي شاهرودي
رييس دستگاه قضايي
با سلام؛

در ميانه هاي پاييز1383،هنگامي كه خبر بازداشت دوست عزيزمان،مجتبي سميع نژاد را شنيديم؛گمان نمي برديم كه بازداشت او اينگونه ادامه يابد.ولي امروز بيش از يك سال است كه او زندان را در بدترين و ناگوارترين شرايط تجربه مي كند."همزيستي اجباري او با تبهكاران حرفه اي،محروميت از ابتدايي ترين حقوق انساني و بازماندن از ادامه تحصيل در دانشگاه" از نمونه ستم هايي است كه به وسيله دستگاه قضايي و امنيتي جمهوري اسلامي بر او رفته است.پرونده سازان امنيتي چه بسيار كوشش نمودند تا با وارد كردن اتهامات بي پايه و اساس به مجتبي،او را براي ساليان دراز به گوشه ي زندان بفرستند.اين همه پافشاري دستگاه اطلاعاتي حكومت براي نگه داشتن سميع نژاد در زندان،تنها به سبب استواري و ايستادگي مجتبي در عقايدش است كه سخت بر پرونده سازان گران آمده است.دستگاه قضايي نيز متاسفانه بر مبناي آنچه كه گزارش مرجع رسمي(وزارت اطلاعات)خوانده مي شود،چشم و گوش بسته،حكم بر محكوميت مجتبي سميع نژاد داده است.جاي بسي نگراني است كه گزارش آزادي ستيزانه ي يك دستگاه امنيتي اينگونه مورد اعتماد قرار مي گيرد و جواني به سبب وبلاگ نويسي اينچنين در بازداشت باقي مي ماند.چگونه است دستگاهي كه خود را مستقل مي داند اينگونه به راحتي تحت تاثير پرونده سازي هاي دروغين،راي بر محكوميت جواني مي دهد كه تنها جرم او"استفاده از حق آزادي عقيده و بيان" و "انتشار عقايدش در وبلاگ"بوده است؟
آقاي رييس!
مجتبي نه دستي در بازي هاي سياسي داشته است و نه جرمي انجام داده است.او جواني است كه اين روزها به جاي آنكه بر روي نيمكت دانشگاه و در ميان دانشجويان به تحصيل مشغول باشد؛در پشت ميله هاي زندان و در ميان مجرمان خطرناك،بهار جواني اش رو به خزان در حال گذر است.
آقاي رييس!
مجتبي سميع نژاد نبايد "قرباني كارزار صاحبان قدرت" شود.او نه به اين جناح اميد دارد و نه به آن جناح دل بسته است.مجتبي را با بازي هاي نازيباي سياسي كاري نيست.او جايي را براي كسي تنگ نكرده بود و كرسي قدرتي را هم نمي خواست.او تنها مي خواهد آزادانه آنچه را كه در ذهن خود مي پروراند،بر روي وبلاگ منتشر سازد.اين خواسته ي زيادي نيست اما تاواني كه او مي پردازد چه بسيار زياد است.
در پايان از شما خواهانيم كه با تكيه بر استقلال دستگاه قضايي،بستر آزادي مجتبي سميع نژاد را فراهم سازيد


با آنکه میدانم " اشک کباب باعث طغیان آتش است" و در دل سنگ ای دین فروشان اثری نمیکند ولی وظیفه دارم این در مقابل آزادی یک انسان هر چه میتوانم بکنم .شاید مثمر ثمر شد