گاو مقدّس
Monday, January 30, 2006
Sunday, January 29, 2006
حمایت از حقوق کارگران شرکت واحد
بیانیه کانون وبلاگ نویسان ایران (پنلاگ) در رابطه با سرکوب فعالین سندیکای شرکت واحد
کانون وبلاگ نویسان ایران (پنلاگ) با محکومیت سرکوب وحشیانه اعتصاب کارگران شرکت واحد ،همه کاربران اینترنت را به یک کمپین اینترنتی در روز دوشنبه فرا میخواند.بنا به گزارشات رسیده مامورین امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران شب گذشته با یورش به منازل کارگران مظلوم شرکت واحد با اعمال ضرب و شتم , صدها نفر را دستگیر کرده اند.در میان دستگیر شدگان همسران کارگران و کودکان دو ساله نیز به چشم میخورند. جرم دستگیر شدگان، اعتصاب برای بهبود شرایط طاقت فرسای شغلی آنان بوده است .
کانون وبلاگ نویسان ایران ضمن محکومیت این برخورد وحشیانه و خشن ، با توجه به سابقه دولت ایران درزمینه نقض گسترده حقوق زندانیان سیاسی مشتمل براعدام و شکنجه های مختلف روحی و جسمی و غیره بشدت نسبت به وضعیت دستگیرشدگان ابراز نگرانی کرده و همه ایرانیان و سازمانهای بینالمللی مدافع حقوق بشر را به اقدام فوری و موثر در برابر این جنایت وحشیانه فرا میخواند.
کانون وبلاگ نویسان ایران از همه وبلاگنویسان و وبنویسان محترم تقاضا دارد: با نصب لوگوی سندیکای کارگران شرکت واحد در صفحات خود با ایشان اعلام همبستگی نموده و با همه امکانات به خانواده های دستگیر شدگان کمک کنند.
از همه وبلاگ نویسان و کاربران اینترنت درخواست میکنیم روز دوشنبه دهم بهمن ماه برابر با 30 ژانویه 2006 با تماس تلفنی و ارسال فکس به سازمان عفو بینالملل,دیده بانان حقوق بشر سازمان ملل متحد، کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل وپارلمان اتحادیه اروپا وهمچنین صلیب سرخ جهانی و روزنامههای محلی در کشورهای متبوعه ،آنان را در جریان موارد نقض آشکار حقوق بشر توسط رژیم قرون وسطایی ایران قرار دهند و خواهان پیگیری ایشان برای آزادی دستگیر شدگان گردند.
کانون وبلاگ نویسان ایران - پنلاگ
کفش نو
خاتونی شیرازی در راهی می رفت. خواجه زاده ای اَمرَد بر او بگذشت که آب دهن بر پاشنه می مالید تا کفش از پایش نیفتد. خاتون گفت: خواجه زاده ، آن آب دهن پاره ای بالاتر بمال و کفشی نو بخر. عبید زاکانی
Friday, January 27, 2006
رکورد جهانی
علیرغم رکورد جهانی حسین رضازاده در وزنه برداری ، رکوردهای جهانی بسیاری دیگر را شکسته ایم که مایه مباهات گردانندگان جمهوری اسلامی میباشد از جمله:
رکورد بالاترین فرار مغزها و سرمایه های خصوصی
رکورد گستردگی فقر
رکورد ترور مخالفین در داخل و خارج از کشور
رکورد معتادین به مواد مخدر
رکورد برده داری و فروش دختران به کشور های همسایه
رکورد دارندگان حسابهای مخفی و خصوصی در بانکهای جهانی با حداقل 500 میلیون دلار نقدینه
رکورد دروغگوترین سیاستمداران مذهبی دنیا
رکورد منزوی ترین کشور دنیا
رکورد دارا بودن بالاترین میزان فحشا
رکورد داشتن سازمانهای مخفی و اطلاعاتی متعدد
رکورد پایمال کردن حقوق انسانها
رکورد تبعیض مذهبی و نژاد پرستی
رکورد اعدام ها و قطع دست و پا و در آوردن چشم
رکورد بحران سازی دایمی
رکورد تاسیس زندانهای دولتی و خصوصی
رکورد تعداد ملایان و مفتخواران دینی
آیا رکورد دیگری سراغ دارید که از قلم افتاده باشد؟
Wednesday, January 25, 2006
آیت الله حمال - 9
در همان زمان هم شعبان جعفری یکه تاز سنگلج و اطراف بود. گاهی نوچه ها خبر از بد زبانی ملایی بنام خمینی را برای وی میآوردند. گویا یکی دو بار شخصا در روضه های وی شرکت و برایش خط و نشان هم کشیده بود. خمینی که از قدرت شعبان داستانها شنیده و میدانست تحت حمایت سرتیپ زاهدی است از ترس به قم فرار کرد. ولی حامیان جدید که حس میکردند خمینی بدرد خور است و میتواند برایشان کارساز باشد مخفیانه با ( طیب و دار و دسته اش ) که از باجگیران و چاقو کشان حرفه ای تهران بودند و دشمنی و عنادی قدیمی با شعبان و قداره بند هایش داشتند وارد معامله و خمینی تحت حمایت طیب و حاج رضاعی با سلام و صلوات وارد تهران شد و زمان ورودش به بازار روی دست بلندش کردند و چند گوسفند را در مقابلش سر بریدند. خمینی بخوبی درک کرده بود که داشتن بازوی نظامی در امور سیاسی بسیار مهم و بدون آن نمی توان قدمی برداشت. سعی فراوانی نمود که امرا و افسران ارتش را با ترفندهای مذهبی وارد به خود جذب کند ولی تمام سعی و کوشش وی بدلیل قدرت رکن دوم فرماندهی ستاد ارتش که پس از تصفیه افسران ارتش از حزب توده ، اطلاعاتی کامل و دوسیه هایی برای تمام ارتشیان فراهم نموده بود و نه فقط گذشته و وابستگیها بلکه تقریبا افکار و امیال آنان را نیز کنترل میکرد ، موفقیتی بدست نیاورد و شاید علت اعدام شتابانه و قلع و قمع بی حساب و کتاب ارتشیان بعد از سال 57 و ایجاد سپاه پاسداران و کمیته و بسیج و تسویه کامل ارتش از افسران لایق و شایسته به همین دلیل بود که همیشه از آنان خوف داشت.
کم کم ملایان تندرو مثل قارچ از زیر زمین ظاهر میشدند و خمینی برای بدست آوردن همیاری آنان ، از دست دادن نان و آب موجود در مستغلات موقوفی وسیع در سراسر کشور را روضه میخواند. و در سخنانش نیز ابتدا مخالفت با اداره اوقاف و تکفیر آن به عنوان سازمانی متعلق به اجانب! و سپس با لحن نصیحت گرانه به شاه و سپس نامیدن آمریکا به عنوان شیطان اکبر که در حقیقت دکان انگلیس ها را تخته کرده بود ، راه مخالفت با رژیم و سیاستهای آنرا پیش گرفت.
اگر همان روزها تولیت یکی از موقوفات را به وی داده بودند مانند سایر ملایان بگوشه ای نشسته و از برکت وجود آن ملک و تبدیل به احسن نمودن آن ، حرص و آز وی را فرو نشانده و ... امروز واقعه ای به نام انقلاب اسلامی در کار نبود.
یکی دیگر از ملایان و ملاکین با نفوذ آنزمان فارس ، شیخ بهاالدین محلاتی بود که خود نیز از حامیان و مشوقین پر و پا قرص خمینی محسوب میشد. وی دارای ثروت عظیم بود که هم از طریق املاک متعدد وی و هم از طریق فشار بر کسبه و تجار و به عنوان خمس و زکات و سهم امام بدست آورده بود. عبدالحسین و علی محمد دستغیب نیز با داشتن ثروت فراوان از انصار وی ، ولی تا زمانیکه محلاتی زنده بود ، سایر ملایان آن زمان در دارایی و ثروت به گرد پای وی نیز نمیرسیدند. درآمد اکثر ملایان بزرگ سالها بود که دیگر نه از منبر رفتن و یا دریافت حقوق ماهیانه اداره اوقاف بلکه از داشتن املاک بزرگ و باغات فراوان که اکثرأ موقوفه بوده و به مرور ایام ، خودشان آن را تبدیل به احسن نموده یعنی به تصرف و مالکیت خود ملایان که امر نظارت بر امور وقف آن املاک و باغات را از طرف واقفینِ راحل بعهده داشتند و آن املاک و مستغلات را بالا کشیدند و ملک شخصی خود نموده بودند!
( پرداخت حقوق و مستمری از طرف اداره اوقاف که بلا استثنا به همه ملایان حایز شرایط پرداخت و احراز پرداخت ماهیانه و مقرری توسط روحانیت و مدرسین حوزه علمیه قم تعیین میگردید. قصه دریوزگی و چانه زنی ملایان برای دریافت مقرری بیشتر خود داستانی دیگر و بر پستی و دنائت بعضی از این قوم از خدا بیخبر اقامه دارد)
خیانت در امانت توسط ملایان در تمام نقاط ایران حادث میشد و آنان را تبدیل به بزرگ فئودال های مذهبی نموده بود (که البته نمونه های بعد از انقلاب آنهم در باغات پسته و بادام رفسنجان و توسط ملا اکبر بهرمانی بر همگان واضح و مشهود است). هنوز کسی نپرسیده است که ده فیض آباد و خانه تهران و مستغلاتِ قم و خمین را ملای هندی زاده از کدام پدرش به ارث برده و یا از کجا آورده و چگونه تبدیل به احسن! نموده است که در هنگام تبعید در عراق فروخته و پول آنرا توسط عمّال به عراق ارسال نمودند؟
اصولا مخالفت ملایان و روضه خوانان با رژیم پهلوی از همان آغاز هیچ گونه ربطی به اسلام و فرقه شیعه و یا از دست رفتن ایمان مردم نداشت ( همانگونه که امروز نیز ندارد ). اگر حتی دورتر رویم و از ابتدا مواضع مخالفت آنان از آغاز مشروطیت و سپس با رضا شاه و محمد رضا شاه را پیگیری و مداقه نظر قرار دهیم و از همه مهمتر اگر شخص در میان جماعت ملایان بزرگ شده باشد و از زیر و بم افکار و امیال آنان مطلع ، به نکته بسیار مرموزی بر میخوریم که علت اصلی مساله و دشمنی ملایان با حکومتهای وقت ، فقط منافع شخصی بود که تعدادی از آنان مزورانه و با عوام فریبی و بصورت کاملا حرفه ای ، زیر پوشش دفاع از اسلام و مسلمین ارائه میدادند. برای اطلاعات بیشتر در این مورد میتوانید به زندگی و شرح حال شیخ فضل الله نوری (معدومی آغاز مشروطیت) مراجعه کنید ، صد البته نه آنی که بعد از انقلاب تحریف شده و وی را شهید والای اسلام! قلمداد کرده اند.
یکی از موارد زشت و حیوانی که فئودال های مذهبی در املاک و روستاهای مصادره شرعی شده به صورت قوانین اجرائی در آورده بودند و سال ها ادامه داشت قانون برکت دادن به عروسان جوان بود که در بعضی نقاط آنرا قفل مهر مینامیدند.
در آن سالها قوانین نا نوشته ای بود (نظیر قوانین حیوانی امروز و قانون تکلیف شرعی دختران در 9 سالگی که مطلوب ملا علی است و هر سال در آن شرکت میکند) که در اکثر مناطق و روستاها ، سن ازدواج بسیار پائین و دختران را اغلب در موقع تولد به نام یکی از اقوام معمولا پسر خاله ، پسر عمه ، پسر دائی و یا شخص دیگری بند ناف میبریدند. یعنی آنکه این دختر متعلق به آن پسر و یا شاید مرد و پیرمرد و همسر آینده اوست! زمانیکه دختر به سن هفت و یا هشت سالگی میرسید ، لباس عروسی بر تن دخترک جوان نموده و آن کودک! را به عقد ازدواج آن شخص که گاهی حتی پنجاه سال با وی اختلاف سن داشت در میآوردند و بسیار اتفاق میافتاد که شب زفاف را این کودکان نا بالغ در اثر خونریزی شدید و شقاوت شهوانی آقای داماد ، به صبح نمی رسید.
در بسیاری موارد این شب زفاف چهره دیگری بخود میگرفت و اگر دختر زیبا بود ، همان فئودال ها و خوانین و مالکین بیرحم و نا انسان ، دخترک بخت برگشته را به بستر خود در برده و پس از مدتی کامجویی یا همان قفل مهر به داماد اصلی پس میدادند! گاهی نیز دخترک را به عنوان یکی از زنان کابین تا سالها نگه میداشتند و حتی فرزندانی نیز از همان قفل مهری ها بدست میآمد که تخم و ترکه ایشان محسوب میشدند. اکثر ملایان و دعانویسان و جنگیران و سر کتاب باز کن ها و فالگیران ، بطور دایم و دوره ای به دهات و حتی شهرستانهای کوچک ، با الاغ در رفت و آمد و دارای زنانی صیغه و فرزندانی در هر یک از دهات و بلاد سر راه نیز بودند که در صورت بیتوته و شبگیر شدن در آن ولایت اجاقشان خشک و کور نشده و شکم و زیر شکم بی هنرشان در ناراحتی بسر نبرد! همین است که میبینید ملا به هر کجا رمید صیغه را هم با خود کشید.
تا اینجا هستیم و از چهارپایان بحث است حکایتی دیگر را نیز بخوانید.
چهارپایان تنها وسایل حمل بار و مسافر در ولایات محسوب میشد. کجاوه و شتر برای راههای صحرایی و بین الشهری بی آب و علف و نیاز به نواله برای خوراک داشت و محبوب زنان مسافر ، از اسب نجیب برای سفرهای سریع ولی نیازمند به تیمار دایمی و نگهداری اسب گران تمام میشد ، قاطر جهت عبور کوهستانی و حیوانی تا حدی زود خشم و غیر قابل پیش بینی و تا زمانیکه درشکه های روسی و سپس لهستانی وارد ایران نشده بود و راحتی سفر با آنها از دید بزرگان مخفی ، الاغ معمولی ترین وسیله سواری و حمل بار به شمار میآمد. خرج نگهداری آن بسیار کم و با کاه و جوی مخلوط که فراوان یافت میشد به خدمت گذاری نوع بشر مشغول. الاغ حیوانی بود آرام و خجول و برای سواری و حمل بارهای سبک و به معیار امروزی پیکان شهری بود.
با ورود درشکه و گاری ، یابوی مجار نیز وارد شد که چهار پایی درشت و ستبر و گاهی وزن آن دو برابر یک اسب و داراس قدرت فوق العاده بود. یابو برای کارهای سنگین ، و کشیدن گاری های سنگین بکار میرفت.
ملا و الاغ جزیی لاینفک از یکدیگر بودند و آنهایی که شهری بودند و سری در میان سر ها داشتند ، پسرکی شاطر نام ، رسن خر را میکشید . درست مثل امروز که هر ملای مزلفی با بنز 250 تا 450 میلیونی با راننده و اسکورتی عربده کش و لات مذهبی بنام پاسدار محافظ دارد.
آنروزها لقب آیت الله مثل امروز پقر و پشگل نبود. ( پِقِر واژه ای بختیاری به معنای پهن) که هر ملای ننه قمری دو یا سه نوع از معمولی و سوپر و عظمای آنرا بر سر طویله نامش بسته باشند (ببخشید جلوی نام مستعارش) . معمولا قبل از رسیدن ملا به مقصد رسم بر این بود که به کدخدا و یا رییس ایل اطلاع دهند که فلان " آقو " ( در لهجه شیرازی به ملا آقو میگویند) در راه است. بسته به منزلت ، وی به خانه کدخدا و یا کاروانسرای ده و اگر غربتی (= غریبه یا کولی) بود به اصطبل هدایت میشد. برای رفع خستگی راه به خود و خرش نیز خوراکی میدادند. توبره خر ملا را هم بنا به مقام وی از یونجه ، کاه جو و یا تنها کاه پر میکردند.
در سال 58 ، خمینی پس از ملاقات و درگیری لفظی با تجار و بازاریان که به دنبال سهم خود از انقلاب!! و بخاطر هزینه های پرداختی بوی طی سالهای گذشته آمده بودند ، به آنها توپید که: همه چیزو کنار گذوشتین و هی میگین اقتصاد ، اقتصاد ... مخارج اقتصادی شده ، حالا هم سهم خود را میخواین. و همان روزبرای ریختن آب پاکی روی دست طلبکارانش پشت میکروفون فریاد زد: { اقتصاد مثل یونجه مال خَرَه } شاید گروه انگشت شماری از مال باختگان در " المملکتۀ الفخیمه الجمهوریۀ الاسلامیۀ الایرانیه " فهمیدند چه میگوید. و بقیه نفوس 35 کروری ( غیر ازهمان معدود انگشت شمار سرمایه گزار ) بیلاخ مشتی به آسمان حواله کردند و فریاد زدند: روح منی خمینی ...
منظور و ترجمه واقعی زبان " بت شکن " آن بود:
آن مبالغ جزیی! که صرف شد فقط یونجه ای بود برای سیر کردن شکم خَرَم!
آن زمان هنوز آمریکا را نکشته بودیم و هر دلارناقابل 7 تومان بود. تو خود حدیث مفصل بخوان....
پایان بخش اول
ادامه دارد....
Monday, January 23, 2006
عدل علی یا قضاوت سید علی
آقای شاهرودی
تو بر آن مسندی که علی وار قضاوت کنی یا ترا بر آن مسند نشانده اند که سید علی را حمایت کنی؟
تو بر اریکه قضایی یا در میدان غزا ؟
تو با قضاوت ، سیاست میکنی یا با سیاست ، قضاوت ؟
تو قضاوت علی را گردن مینهی یا سیاست سید علی را ؟
تو اگر از گونه حسینی ، عمروعاص مباش.
اگر او سید علی را تختئه کرد ، علی را منکر نشده و اگر خداشناسان کارنشناس را به سخره کشید ، مگر خودشان با گفتار و اعمالشان غیر از این میکنند ؟
آزادی مجتبی را از بند یزیدیان زمان طالبم.
Sunday, January 22, 2006
آیت الله حمال - 8
تحریم تنباکو
بجاست استاد و سرورم دکتر ابراهیم باستانی پاریزی را در اینجا با آن شعر معروفش یاد کنم که:
رسم دنیا جمله تکرار است اندر کارها
با آنکه در دهه سی شمسی بیش از شصت سالی بود که از تحریم تنباکو میگذشت ، هنوز اثرات آن دهان به دهان و به نسلهای بعدی رسیده بود وصد البته با تحاریف بسیار در اصل واقعه. حتی امروز و پس از گذشت 115 سال تصور مردم بر این بنا گذاشته شده و در مغز آنان جایگزین شده که ملایی در نجف و سامره تحریمی کرد که پشت قجر را شکست.
واقیت چنین نیست. تحریکات بر مبنایی سیاسی و در شیراز و با دخالت روسیه تزاری و توسط تاجری بنام اردوبادی شروع شد که با کمک ملایی بنام فال اسیری از مفت خوران آن زمان نضج گرفت و به بلوایی تبدیل شد و کشتاری توسط نیروهای دولتی در شاهچراغ صورت گرفت.
وقتی قضیه بیخ پیدا کرد و بقول شیرازیها معلوم شد که چه کسی مسبب آنتریک است ، فال اسیری و چند تن دیگر از ملایان دستگیر و بحجکم والی فارس به عراق تبعید و مسیله ظاهرأ از طرف حکومت وقت ، رتق و فتق! شد ( همان اشتباهی که شاه پس از خرداد 42 و در مورد تبعید خمینی به عراق کرد ) . فال اسیری در عراق سعی فراوان نمود که مساعدت و معاونت میرزای شیرازی که نسبتی هم با وی داشت بدست آورد ولی موفق نشد. میرزا مردی بود شدیدآ مذهبی و مایل بود دور از غوغای دنیای کثیف سیاست بازیهای آن زمان باقی بماند. در تماسهایی که با قافله رانده شده از شیراز در عراق و توسط عوامل سفارت روس از ارض روم انجام شد. ( در آن زمان عراق بخشی از امپراتوری عثمانی بود ) تصمیم گرفته شد که تنباکو را با حکمی از جانب میرزا تحریم کنند. نقشه این بود که اگر تحریم تنباکو موفق از آب در آید که کفه سیاستهای تجاری انگلیس به نفع روسیه در ایران و شاید در سایر بلاد همجوار بهم میخورد و انگلیس نفوذ در منطقه را از دست میدهد. اگر نهایتأ تحریم موفق نمی شد ، انتقام و تاوان توهینی را که به ملایان تبعیدی شده دولت قجر ( ناصرالدین شاه ) وارد آمده بود ، پس داده میشد و به نوعی اعاده حیثیت میشود. میرزا که روحش هم از این جریان خبردار نبود در مقابل عمل انجام شده ای قرار گرفت و فتوای تحریم تنباکو توسط دار و دسته فال اسیری صادر زلزله ای در دستگاه روباه پیر امپراتوری و دربار قجر انداخت.
سالهای بعد با آنکه مهر و امضای میرزا بر فتوای تحریم رویت شد ولی وی هرگز بطور شفاهی نه آنرا تایید و نه تکذیب نمود! اهل تسنن که فرقۀ شیعه را از خوارج میدانستند ، توجهی به این تکفیر نکردند ولی پایه ای شد که روحانیت شیعه که پس از سقوط صفویه افول کرده بودند ، با سیاست روسها فعال و زنده شده و با آنکه رضا شاه سعی بر مهار کردن این قوم همیشه تشنه داشت ، فرزندش همه آن برنامه ها را نقش بر آب نمود و فعالیت روحانیت در امور مذهبی (نه سیاسی) را نه فقط تایید بلکه با اعمال و کردار خود تشویق نیز نمود. در زمان هم او بود که اداره اوقاف تبدیل به صندوق خیریه و اداره پخش پول بین طلاب و ملایان شد و طلاکوب بقعات و اماکن مقدسه.
تا آینجا هستم بگذارید خاطره ای را نیز در مورد طلا کوبی گنبد امام رضا تعریف کنم. در سال 1349 برای طی دوره ای به آلمان رفته بودم. در شهر دانشگاهی ماینس با استادی متخصص جراحی اعصاب بنام پروفسور (Just) سر و کار داشتم. شبی برای شام در منزل ایشان مهمان بودم. در جمع مدعوین که حدود بیست نفر بود ، دو ایرانی دیگر نیز حضور داشتند ، پروفسور فلاتوری استاد رشته اسلام شناسی در دانشگاه کلن و معممی بنام دکتر بهشتی دکترای رشته معقول و منقول از دانشگاه تهران که مسئول مسجد هامبورگ نیز بود و هر دو دارای همسرانی آلمانی. پس از معرفی توسط میزبان و سپردن ما سه نفر به یکدیگر! بحثی از مولوی و حافظ و خیام و فردوسی در گرفت. در مورد مولوی هر سه اتفاق نظر داشتیم ولی با نا باوری چنین تفهیم شدم که حافظ ، رافضی و جیره خوار دستگاه شاه شجاع و خیام ، مرتد و شرابخواره بوده و اشعار هر دو بوی شرک و کفر میدهند! و فردوسی بیکاره ای وطن فروش که مجیز گوی شاهی قلدر و فاتح خارجی در ایران آنروز بنام شاه محمود غزنوی!؟
آن سالها فدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا بسیار فعال و در و دیوار شهر های اروپایی پر بود از شعار های با مارک داس و چکش و عکس اعدامی ها و شکنجه و زندانی های مختلف و ارقام و آمار میلیونی از این گونه جنایات! در بعضی از تراکت ها تصاویری بود از اعضاء بدن و در زیر آنها نوشته شده بود: سند جنایات شاه و توضیح داده شده بود که این عکس مستوره ای از هزاران دست و پای زندانیان قهرمانان چپی در ایران است که توسط رژیم قطع شده و به دانشگاه های خارج برای آموزش پزشکی فروخته شده است! فرق بین اعلامیه مارکسیست ها و مسلمان افراطی بر سر عنوان قهرمان خلق یا شهید بودن نام در آن عکس بود. همچنین عکس جمجمه ای بود و در زیر آن نوشته شده بود شهید .... که پس از کشته شدن بدست عمّال ساواک سر وی را پخته و گوشت آنرا جدا کرده اند!
..... میزبان به جمع ما پیوست و خوش و بشی کرد. سپس بحث گرم تر شد و فلاتوری درباره اسلام و مسیحیت و فصل های مشترک بین این دو اشاره نمود و به کلیسا و مسجد کشید و فقرو مذلت غالب مسلمانان. هر دو در این امر موافق بودند که این رژیم های نامردمی هستند که باعث فقر ملل اسلامیند.
میزبان اشاره نمود مدتی پیش در مجله اشپیگل عکس هایی از مکان های اسلامی را دیده که گویا که طاق و گنبد و آرایش داخلی آنها از طلای زرد بوده است و پرسید اگر نظر شما صحیح باشد و تمام سران کشورهای اسلامی دزدند و نامردم ، پس چه کس این ساختمان ها را از طلا ساخته و پول آن از کجا آمده است؟
بهشتی که گویا قدری راجع به آشویتس مطالعه کرده بودند ، افاضه فرمودند: اینها از پول مردم ساخته نشده ، مردم ما آنقدر فقیرند که قوت روزانه ندارند ، بلکه از مصادره انگشتر و دستبند و دندان طلای اعدامیان در رژیم پهلوی است که آب کرده و ورقه نموده و برای تنبیه و ارعاب مردم به روی گنبد حرم امام رضا کشیده اند! همین بهشتی و فلاتوری از جمله میزبانان خمینی در نوفل دو شاتوی پاریس و بنیان گذاران ام القرای ظلم ملایی بودند.
بگذریم که .... که گذشت.
ادامه دارد....
Friday, January 20, 2006
باجگیری
بدون شک بنیاد اقتصاد ایران ، تک محصولی و بر اساس فروش نفت خام و عدم فروش آن به معنای پایان عمر سیاست های افراط و تفریط جمهوری اسلامی و شاید آغاز دموکراسی است.
سی و دو سال پیش یعنی در سال 1352 و پس از اجماع طولانی کارشناسان خارجی گفته شد ذخیره های نفتی جهان بخصوص ایران تا بیست سال آینده پایان میپذیرد که بسیار منطقی و علمی بنظر میرسید و اوپک را در موقعیتی قرار داد تا قیمت نفت را از 17 دلار به 26 دلار در سال 57 افزایش دهد و همین امر شاید از دلایل سرنگونی رژیم سابق در ایران بود.
نیاز به یادآوری نیست که برنده واقعی این افزایش ، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بزرگترین تولید کننده نفت خام در جهان بود.
ولی باجگیری واقعی سیاسی - اقتصادی ایران از سال 1357 آغاز شده که بلافاصله پس از استقرار جمهوری اسلامی و تحت تاثیر شعارهای پوچ و تو خالی رژیم جدید ، بهای نفت به 32 دلار رسید و پس از آن یعنی در 27 سال گذشته تقریبا همه کشور های غرب در مقابل تهدیدات و سیاست باجگیری جمهوری اسلامی ایران عقب نشینی کرده اند.
به زبان دیگر باید گفت غرب مدت 27 سال است در مقابل تمهیدات جمهوری اسلامی لنگ انداخته و شاهد بوده ایم که بار ها بعنوان رشوه ای سیاسی و سرپوش گذاشتن بر اشتباهات خود از جیب مردم خود بخشیده و قیمت نفت بالا و بالاتر رفته و امروز به مرز 65 دلار در هر بشکه رسیده است.
تاسف آور تر اینکه بدلیل بالا رفتن رشد جمعیت جهانی و نیاز به سوخت فسیلی بیشتر، فناوریهای جدید غرب در مورد جایگزینی نفت خام با محصولات دیگر، تاثیری چندان بر رعایت تعادل عرضه و تقاضا نگذاشته است.
کشورهای نفتخیز از مسئله پیچیده عرضه و تقاضا ، سوء استفاده کامل را برده و باجگیری در مورد بهای نفت خام ، سیاستی جا افتاده و قابل قبول از طرف کشورهای مصرف کننده غربی شناخته شده است و در قبال اجرای سیاست باج دهی ، کمپانی های نفتی میلیارد ها دلار به جیب خودشان سرازیر شده است.
امروز سیاست باجگیری جمهوری اسلامی چهره مخوف تری یافته و زیر پوشش ترفند ملی گرایی و اعلام فتواهای متعدد مذهبی ، نیاز به انرژی اتمی ، بدوأ برای تولید الکتریسیته و این بار با کمک روسیه کاپیتالیست ، غرب را به بن بست کشانده است.
زیرا این بار غرب از نقشه های شیطانی و عملکردهای واقعی و پلید جمهوری اسلامی در طرح ظاهرا اتم در خدمت صلح که دستیابی نهایی به تولید بمب مخرب اتمی را در بر دارد ، بخوبی دریافته و میداند که این بار خطر بسیار جدی و نباید مار در آستین بپرورد.
تحریک عواطف ملی و بازگشت به وطن پرستی کلاسیک که سر خط سیاست داخلی امروز جمهوری اسلامی است پایداری دایمی نخواهد داشت زیرا خواستار مردم از این سیاست موقتی در دراز مدت و مسلما حاد تر شده و ترمز های انفعالی فعلی امکان جلو گیری از این موج قدرت شکن را ندارد.
به نظر من ، کلید مبارزه غرب با سیاست دستیابی ایران به بمب اتم در کوچه های تنگ و تاریک قم و یا خیابان پاستور تهران یافت نمیشود. اهرم بازدارنده و کلید بستن این قفل را برای همیشه ، باید در جیب آقای پوتین پیدا کرد.
Tuesday, January 17, 2006
آیت الله حمال - 7
پایان رویا و آغاز مالیخولیا
از دانشجویان رشته تاریخ و بالاخص آن دسته که مایلند از آنان به عنوان " محقق واقعی و مورخ بیطرف " یاد شود ، استدعا میکنم تحقیقات خود را در مورد موضوع کاربرد سران ایلات و عشایر و بازاریان در نهضت های مختلف بخصوص بعد از مشروطیت توسط عناصر نفوذی خارجی و همچنین سوء استفاده ملایان عصر از بازوی مالی و نظامی - چریکی آنان آغاز و نسبت به نشر واقعیات برای نسلهای آینده و ذخیره سازی در تاریخ اقدام نمایند.
تا آنجا که تاریخ نشان میدهد چهار عنصر: منافع خارجی - بازاریان – فئودال ها – ملایان ، همواره مکمل هم و از یکدیگر پشتیبانی و تغذیه نموده ولی کاربرد این دسته جات همیشه مد نظر ملایان در قدرت طلبی و رسیدن به اهداف خود بوده و از آنان استفاده شده است.
اصولا فئودالیسم (سیستم رهبریت ارباب بر رعیت در نام قدرت) با تئوکراسی (سیستم رهبریت مذهبی بر عوام در نام خدا) فرق زیادی با هم ندارند. هر دو بر مبنای فرمانروایی و قدرت هرمی یک نفر بر جامعه ، تحت دو روند متفاوت ولی یک منظوره. زمانی فئودال ها خدای روی زمین بودند و مالکیت مال و جان و ناموس رعیت در دستشان بود و امروزه ملایان همان ترفند را در دست دارند و خود را نماینده خدا بر روی زمین و یا به روایتی خدا را نماینده خود در آسمان میدانند.
در اینجا بحثی پیش میآید که چرا خمینی ظاهرا سپر بلا و یا پیشتاز مخالفین محمد رضا شاه قرار گرفت.
مهمترین دلیل مخالفت خمینی و دار و دسته اش با حکومت شاه ، خارج شدن تدریجی تمام موقوفات از دست ملایان و سپردن و اداره آن به اداره اوقاف وقت از زمان رضا شاه بود.
(داستان زندگی خمینی را نباید در کتاب نوشته و بار ها زیر و زبر شده برادر ناتنی یعنی مرتضی پسندیده جستجو نمود. هر چه باشد کارد دسته خود را نمی بُرَد و هیچ بقالی هم نمیگوید ماست من ترش است)
پس از سال سی و دو و کنار گذاشته شدن کاشانی ، برای تعدادی از ملایان فرصتی پیش آمد که خودی نشان دهند و خلأ را به صورتی در میدان نا متوازن سیاسی طوری پر کنند که کفه دوباره به نفع شیر پیر بچربد. حمایت فئودال ها و گروه ثروتمند در عرصه سیاست مهار گسیخته بنام بازاری ها با شمه ای اقتصادی که جدیدأ بخاطر عدم وجود شیر پیر در صحنه لطمات سختی به آنان زده شده بود و از قدرت تحریم مطلع ، به دنبال کسی میگشتند که بلند پرواز ، هوچی و یک بار مصرفی باشد. ابتدا ملا حسین غفاری را در نظر داشتند و مقداری هم بر رویش سرمایه گذاری کردند ولی بدلیل آنکه فارسی را با لهجه شدید ترکی تلفظ مینمود و زبانش قابل فهم برای همه نبود و با در کیسه داشتن او و پس از بررسی و تحقیق ، روح الله خمینی را برای هدف خود انتخاب نمودند که صد البته با مخالفت مراجع وقت در نجف و قم بخصوص بروجردی روبرو شد.
خمینی حدود چهل سال داشت ، جاه طلب و دنبال مقام و تشنه قدرت. چند باری در بازار تهران و در شبهای جمعه روی منبر رفت و با حمایت همه جانبه ای که از او میشد و تند زبانی ذاتی مورد توجه بسیاری از بازاریان و کسبه ناصر خسرو قرار گرفت.
بازار و بازاریان همواره به نقش خود در امور اقتصادی کشور واقف بوده اند. ولی شروع استفاده از بازوی اقتصاد در امور سیاسی را میتوان به زمان میرزای شیرازی نسبت داد. ملقمه ای از این اتحاد (بازار – حمایت خارجی – روحانیت ) را میتوان در تحریم تنباکو دید. در این ماجرا انگلیس در درجه اول و دربار قجر در درجه دوم هدف بازاریان بودند. در اینجا قسمتی از این مقاله تاریخی آقای حسین نوش آذر را (البته با اجازه) میآورم.
حسين نوش آذر- May 14, 05 انقلاب تنباکو http://www.hylit.net/ba/print/2715_0_2_0
(یکی دیگر از عواملی که به نهضت تنباکو دامن زد، رقابت روسیه با انگلستان بود. پس از انعقاد قرارداد تنباکو، بوتزف، سفیر روسیه در اعتراض به این قرارداد به دولت وقت نوشت: این خلاف معاهده است که روس ها مجبور باشند تنباکو را از انگلیس ها خریداری کنند. بدین ترتیب بدون پشتیبانی روسیه از روحانیت ممکن بود نهضت تنباکو تا آن حد پانگیرد که حکومت ناصری را از بنیاد به مخاطره اندازد.)
خمینی میدانست اکثریت پولهایی را که بازاریان تحت عنوان خمس و زکات و یا هر عنوان دیگری به وی میدهند فقط از نیت پاک آنان به مذهب نیست. این یک نوع سرمایه گذاری است و طبق موازین تجارت نیاز به سود دهی و بازگشت اصل و فرع دارد. بنابراین با زبان تیز ولی منقطع و شعارگونه خود (اگر به تمام حرفهای وی گوش کنید هیچیک از جملاتش از ده کلمه تجاوز نکرده و دایم قطع میشد) بهای مبالغ مصرف شده و سرمایه های واریز شده را میداد. از اوایل سالهای 30 تا 42 که زبانش در اختیار بازاریان و فئودالها و در حقیقت آب به آسیاب این و آن سیاست خارجی میریخت ، سیل پول ظاهرأ به عناوین مختلف شرعی به جیبش سرازیر بود. پس از تبعید همین اطرافیان مشوق! اطراف وی را خالی و پرداخت آن پولهای آن چنانی قطع شد زیرا به قول معروف پهلوان زنده را عشق است.
روحانیون واقعی در طول این مدت واقعا جای پای خود را در میان مسلمین (از هر فرقه ای) باز کردند و برای اولین بار قم بجای نجف و کربلا تبدیل به مرکز فقهی شیعیان شیفته شد.
پس از تبعید خمینی ، با آنکه دست وی برای فعالیت علیه رژیم باز بود ولی پشتیبانی زیادی از وی بعمل نیامد. دست بازاریان در اقتصاد بازتر شده و پرداخت وامهای کلان موج جدیدی از تجار را در خارج از بازار نوید میداد. دهقان جای خود را به رعیت داده و فئودالیسم رخت بر می بست. زنان آزادی بیشتری بدست آورده و در بسیاری از امور پا بپای مردان در عرصه اجتماعی و صنعتی و سیاسی فعال می شدند. ارتش در عین حال که با سلاحهای غیر لازم و مدرن غربی بخصوص آمریکایی مجهز میشد ، چهره انسانی تری گرفته بود و سپاه دانش ، بهداشت ، عمران و سازندگی جای خود را به سرنیزه میداد. شاه علنا چپ و راست را ارتجاع سرخ و سیاه مینامید و اقتصاد تقریبا با چهره باز خود را نشان میداد. آمریکا تقریبا در تمام امور کلیدی کارشناس در ایران داشت و زیاده روی ها چهره خود را نشان میداد. در عین حال شاه فهمید که سیاست تعادل را باید حفظ کند. تلویزیون به راه افتاد. ذوب آهن اصفهان و فولاد مبارکه به روسها و ساخت رآکتور های هسته ای به آلمانی و فرانسوی ها داده شد. سفارش ساخت ماهواره سمفونی به اروپاییان داده شد همراه با راه آهن برقی و ساخت بزرگراه و ...با آنکه اولین کارخانه مونتاژ سواری از هیلمن بود سر انگلیس باز بی کلاه ماند!
سرمایه کافی و پول فراوان ، مسافرت به اروپا و تحصیلات عالی جوانان و پاساژها و مغازه های پر زرق و برق مملو از کالاهای مصرفی. امنیت و همه چیز از شیر مرغ تا جان آدمیزاد فراهم غیر از .... آزادی سیاسی.
شاه دیگر نه برای خارجیان آن تره ای که انتظار آنان بود خورد نمیکرد و به پشتوانه اوپک و نفت بشکه ای 12 دلار و فارغ التحصیلان دانشگاه و نیروی جوان و کارآمد ، دست در جیب میکرد و میگفت ما دیگر به چشم سبزان و مو زردان نیاز نداریم!
و صحبت از فروش محصولات پتروشیمی و نفتی ( نه نفت خام ) در پمپ بنزین های آمریکا و اروپا میکرد.
در غرب فعالیت های فراوان برای یافتن شخصی که بتواند مکنونات و خواسته های سیاسی – اقتصادی آنان را در منطقه بر آورد کند به چشم میخورد. طرح کمربند سبز برژینسکی مورد نظر واقع شد. مجددا تماسهایی با چند ملا از جمله خمینی برقرار شد. دوباره بازاریانی! پیدا شدند که پول بی رنج و زحمت به وی پرداخت کنند. از طرفی سران چپ در تبعید اوضاع را برای همیشه از دست رفته میدیدند و این بار همه قوا بر علیه شاه آغاز بکار کرد. از طرفی قرارداهای جدید نفتی دیگر با هفت خواهران نفتی بسته نمیشد و بحث فروش مستقیم با مشتریان و پالایشگاه ها آزاد بمیان آمده و عراق و ونزوئلا با اختلاف عقیدتی و مسلکی که با وی داشتند از عقاید شاه حمایت و سایر کشورهای نفتخیز نظر فروش مستقیم در پمپ بنزین ها را مورد بررسی قرار داده بودند و میرفت اهرم کنترل اوضاع اقتصاد جهان که بر روی نفت خلاصه میشد ( و میشود ) از دست گردانندگان سیاست جهانی خارج شود. که کنفرانس گوادولوپ و اقدامات بعد از آن کلیه این رویاهای شبانه را به چاه ریخت. 26 دیماه 57 پایان رویای شاه ، همچنین آغاز مالیخولیای ملت ایران بود.
ادامه دارد...
Sunday, January 15, 2006
آیت الله حمال - 6
تذکری از طرف دوستان در مورد ورود بدون مقدمه آیت الله حمال به مجالس تعزیه و روضه خوانی و دال بر این موضوع رسیده که مرقوم نموده اند: گاه از وی دعوت و یا سفارش میشد که به این گونه مجالس برود و برای این خدمت هم به وی پول خوبی با معیار های آنزمان پرداخت میشد. گاهی شخص مدعو واقعاً صاحب مجلس نبوده و برای بهم زدن مجلس دیگران و کوچک نمودن افراد سرشناس و ملایان مخالف سیاسی ، از حضور وی در مجالس دیگران سوء استفاده مینمودند و نیز بعضی اوقات خودش سرزده و بی دعوت وارد میشده و بساط ملایان را بهم زده و یا با ذکر مصیبتی با گویشی ساده و خارج از درس فقهی ، مایه خنده حضار میشده است.
مسلمین و مسلماتی که اهل اخیه اند ، هیچ و برای آنان که اهل بخیه نیستند میگویم که سفره ابو الفضل ، ختم انعام و سفره رقیه مخصوص مسلمات است و مسلمین را در آن راهی نیست! جدیدأ هم با نام انقلابی اَبَلفَضل پارتی و انعام پارتی شناخته میشوند و سفره رقیه که فقط در آن نان و پنیر داده میشد تا حتی منسوخ.
اون قدیما رسم بود که در این سفره ها از واعظه دعوت میشد که همیشه هم امکان نداشت و تنها ذکور جلسه را روضه خوان مرد تشکیل میداد و پسرکان تا چهار و پنج ساله و معمولا ذکر مصیبت ابوالفضل العباس و یا دو طفلان مسلم در کربلا بود. حاجیه خانم ها که معمولا زیاد نبودند در صدر مجلس مینشستند و کربلائی ها و مشهدی ها در رده های بعدی. مدتها بود که بخاطر کشف حجاب از بُرقع و بَتوله خبری نبود ولی چادر سیاه و روسری و جوراب کلفت و شلیته و شلوار برقرار بود و اشک پاکن هم گوشه روسری. هر چند در خانه بزرگان چادر سیاه تبدیل به کدری سفید خالدار میشد و روسری ها رنگ سفید و شلیته و شلوار جای خود را پیراهن گلدار رنگی میداد و جوراب ها هم به پرلون سفید که خیلی هم گران بود و دستمال سفید توری گلدوزی یا برودری دوزه شده معطر جهت ازاله اشک! .
سفره ها به خاطر ادای نذر برگزار میشد و شام بعد از آن مقوله ای بود که ثروتمند و فقیر را میتوانست تشخیص داد.
پس از شور و اشک و آه و هق هق فراوان و با مشت به سینه زدن و ذکر مصیبت و خروج روضه خوان نوبت به خوش و بش و چاق سلامتی میشد و دعایی و سپس سفره را پهن میکردند و شکمی از عزا ... نذر بانی بر آورده شده بود و منفعتی هم به بقیه رسیده شده بود. نیت ها پاک و نذر ها از روی دل صاف ادا میشد. در اینگونه مجالس ارجحیت و ارشدیت خانم ها در آنزمان سیده بودن ، حاجیه بودن و ایمان و اعتقاد پاک آن سادات و اسباب قمپز در مجالس امروز، گردنبند نیم کیلویی طلای کنده کاری شده 22 عیار هندی و دستبند و گوشواره و انگشتر الماس پنج قیراطی ایتالیایی! و یا مقام و منزلت شوهر و مرسدس بنز 250 میلیونی پارک شده با راننده و دو پاسدار تا دندان مسلح.
شبی آیت الله حمال را به سفره ابوالفضل دعوت کرده بودند. گویا اکبر آقا فرزند 12 ساله ذکور و تخص یکی از اغنیا (معذور از ذکر نام) از بیماری صعب الاعلاجی جان سالم بدر برده و سلامتی خود را باز یافته بود. ادای نذر را با راه اندازی سفره ابوالفضل در محله سرباغ برقرار و چون شادمانی و خوشحالی خانواده از اعاده سلامت تنها فرزند بیش از حد بود و پدر خانواده بر خلاف مادر اعتقادی چندان به این نذر و نیاز ها نداشت ولی بخاطر آقازاده برای همه چیز سنگ تمام گذاشته بود و سفره مملو بود از اشربه و اطعمه ماکول ، از شیرین پلو و مرغ و خورش قیمه و انواع حلوا و شیرینی و چون میدانست که تعداد فراوانی برای سفره می آیند ، آشپز و آبدارباشی هم آورده بود که مجلس پر رونق و جلالی باشد. تعدادی از مدعوین از اقوام اناث صاحب سفره و همسر بزرگان شهر بودند که برای این گروه در طبقه دوم عمارت بزرگ پنج دری شمالی سفره انداخته و با زرنگی از عوام و غیر مدعو که در طبقه هم کف ضلع جنوبی ، جدا شده بودند. حضور روحانی محترمی به نام مصباحی از یک طرف و خانواده سرشناس از طرف دیگر باعث شرکت بسیاری از افراد عادی در این امر خیر بود. ابتدا مصباحی برای مدعوین مقیم پنج دری بر منبر رفت و سپس به طبقه پایین و برای مردم عادی. فریاد ضجه از طبقه پایین جنوبی به همه جا میرسید و پس از روضه نوبت به صرف غذا. باقیمانده غذا را هم در نان بازاری (لواش) پیچیده و به کسانیکه مایل بودند (معمولا همه) ارایه. مجلس آهسته به خلوتی میگرایید و اکثر نسوان در طبقه پایین عمارت را ترک نموده بودند که سرو کله آیت الله حمال پیدا شد و شکم ویرا نیز سیر و پس از دو استکان چای به عمارت پنج دری راهنمایی نمودند.
قبل از ورود پدر کودک عمدأ به او گفت که کودک به بیماری سختی مبتلا بوده و تا دم مرگ رفته و با معالجه ای طولانی و خرج سرسام آوری سلامت خود را باز یافته است با شناختی که از وی داشتند و سفارش کامل به اینکه حضرات در جلسه یک ساعت قبل اشک فراوان ریخته و نیاز به روضه سبکتری دارند تا ذکر مصیبت و رنج و غم ، لازم است روضه ای شاد! خوانده شود تا تالم از وجودشان خارج ، روانه منبرش نمودند.
مادر کودک پشت میکروفون قرار گرفت و با شیطنت خاصی که فقط از زنان شیرازی بر میآید تلنگری به میکروفون زد و برای توجیه دعوت از آیت الله حمال و رفع هر گونه مسئولیت از خود گفت: ای آقوی ما (منظور شوهر گرام!) نیتشون مث اُوِ رکن آباد صافه ولی یه ریزه ای کف جوقشون خوردِ شیشه داره ( نیت پاکی مثل آب رکن آباد ولی در ته جویشان خورده شیشه دارند ) ایدفه بزرگ کوچیک نکردن و از شوقشون از ای آیت اوللهِ .... مکثی کرد و خجالت کشید که نام "حمال" را ادا کند چشمان خود را بست و ابروان را بالا کشید و در حالی که سر خود را با غمزه ای لقوه مانند تکان میداد ، ادامه داد ... آیت اولله شریف و محترم خاسن که بیان اینجو و مجلس ماره یی شوری بِدَن ... (از آیت الله شریف و محترم دعوت کرده اند که به روضه ما شور و شعفی دهند) همین جمله کوتاه کافی بود که اهل سفره متوجه شوند که روضه از حالت جدی خارج و زمان شادی و طرب است. عده ای هم از بغل دستی ها مستحضر کرامات شیخ ما بودند و با شنیدن پاسخ های مساعد کرکر خنده و آثار تبسم بر چهره زنان که اینک چادر ها را نیز به کناری میزدند نمایان شد. به یکباره مثل اکثر زنان شیرازی چهره عوض نمودند و تبدیل به " جونَکی " شدند. (جونکی= لوده ، بذله گو ، شیطان)
خبر حضور آیت الله همگی را از پیر و جوان شاد و پر نشاط نمود. آیت الله حمال وارد شد و مستقیما به بالای منبر چهار پله رفت و با نگاهی به اطراف ، مجلس را خالی از اغیار! یافت و یک دستی مجلس را از چادر های سفید زنان همهمه کننده ولی مشتاق کاملا تشخیص داد.
ابتدا شروع به خواندن دعای امأ یجی نمود ولی کسی گوشی به دعای وی نمیداد و همه با چشمانی پر اشتیاق و گوشهایی تیز منتظر حرفی یا عملی غیر مترقبه از جانب وی بودند سپس در مورد معجزه شفای آقازاده نوحه سر داد ولی باز هم مجلس آمادگی لازم را از خود نشان نداد. همهمه داشت تبدیل به ولوله میشد که آیت الله دستی به محاسنش کشید و ناگهان در حالیکه خود را به ظاهر عصبانی نشان میداد صیحه ای کشید و فریاد زد: مِی اینجو حموم زنونن ... مِی سنگ پامالتون گم شده ... چرو شّلّغِش میکنین(مگر اینجا حمام زنانه است؟ مگر سنگ پایتان گمشده؟ چرا شلوغ میکنید؟) و انگشتان دو دست خود را در هم قفل نمود و با بشکن زدن و آهنگی محلی را فی البداهه به ترنّم کشید که:
اوی ننه اَکو سلام .... علیکمّ سلام
اَکِت زده اَکّم .... زده به تُمبَکّم
به همراه غریو شادی زنانه جمع ، یک مرتبه از میان مجلس زنی میانسال بر پا خاست و با فریاد همه و از جمله آیت الله حمال را غافلگیر نمود که: صَب کو صَب کو آقو یواشتر تا مام برسیم و با عجله خود را از میان زنان به پستویی که در همان پنج دری بود رساند و داریه (دف) زنحیر دار بزرگی که قوسی هم در آن دیده میشد بیرون کشید و بدون گرم کردن و در حال بازگشت به محل اولیه شروع به داریه زدن کرد . معلوم بود که از اهل و بیت خانه است. محترمه دیگری نیز دست بر زیر چادر کرد و دف کوچکی بیرون آورد. آیت الله هم که اوضاع را "ضربی" و مجلس را مستعد ، صدایی صاف کرد و در حالیکه با حرکت دست جهتی را در هوا مخاطب کرده بود ، شعر را این بار آهسته تر (که همکاران ضربی فرصت رسیدن داشته باشند) از نو شروع کرد که با آهنگ ضربی دف و داریه چاشنی شد:
اوی ننه اَکو سلام علیکمُ سلام
اَکِت زده اَکُم زده به تُمبَکُم
اگه زدم اَکِِت زدم به تُمبَکِت
به خیگِ پر کَکِت به تنبون لََکِت
شُکوندَم پوی سَگِت تو گِلِگی نکن
ای تیرکمون که تو دادی دَس اَکو
گلنگدن کشید زده به خِشتَکُم
......
( لطفا شیرازیهای محترم و محترمه این شعر! را برای دیگران ترجمه کنند که از عهده حقیر فقیر سراپا تقصیر خارج است و مرا مطلع! )
تذکر: به این گونه از اشعار در شیراز " بند تنبانی " میگویند مترادف آن در تهران " ...ه شعر " است. این گونه اشعار اغلب بسیار قدیمی و شاید سابقه چند صد ساله دارند. ترانه سرای معینی ندارند و به نیاز زمان به آن اضافه و یا از آن کم شده است.
ادامه دارد....
Thursday, January 12, 2006
آیت الله حمال - 5
پس از مرگش اتهاماتی بوی زدند و کارهای عمرانی وی را بنام خود جا زدند! تنها بازمانده وی قبر کوچک و مجسمه نیم تنه ای بود که در باغ بیمارستان نمازی ، مقابل درب ورودی اصلی بیمارستان کار گذاشته شده بود. از دونی و بی مهری این فلک کج رفتار چه گویم که بلافاصله بعد از وقوع انقلاب در سال 57 ، با دخالت دستغیب و دستور رییس جدید بیمارستان (که یکی از باغبانان نمک خورده و نمکدان شکسته همان بیمارستان بود!) مقبره و پایه آن نیم تنه را تخریب و مجسمه را به گوشه ای دور از چشم اغیار انداختند. شاید .... زمانی خدمات انسانی وی مورد شناسائی و تایید قرار گیرد. خدایش بیامرزاد او.
یکبار در شاهچراغ ، مجلس ختمی برای یکی از منسوبین مهدی نمازی ترتیب داده شده بود و تقریبا همه بزرگان شهر در مجلس ترحیم حضور و سر و دمی نشان دادند. حدود سه ساعتی بود که مراسم جریان داشت و گروه های زیادی آمدند و رفتند. در تمام مدت ختم همانگونه که رسم بود مرحوم نمازی با تنی چند از وابستگان و بزرگان از جمله مرحوم وصال ( یکی دیگر از خوشنامان شیراز) و تیمسار همت بعلامت احترام ، در صف مستقبلین ایستاده و با فشردن دست و کلامی گرم از شرکت مردم در مراسم تشکر مینمودند و بنا به سنت آنزمان گاهی مبلغی در کف دست و یا درجیب درماندگان و عاجزینی که مثل مور و ملخ در اطراف شاهچراغ غلغل میزدند ، واریز مینمودند.
آیت الله حمال یکی از کسانی بود که خود را خیلی دیر به معرکه رسانده بود و پس از کنار زدن خیل جمعیت خود را به درب ورودی حرم رساند. مرحوم نمازی دست به جیب کرد و سکه ای دو ریالی را در دست آیت الله حمال گذاشت. آیت الله که مبلغ ناچیز را دید ، دست خود را عقب کشید و بسادگی گفت حاج آقا! ما برای گدایی نیامدیم ... اومدیم الحمدی به روح پر فتّوت ایشون بفرستیم و در همان حال خود را بداخل صحن حرم کشاند و در گوشه ای کوله را بزمین گذاشت و عبا و عمامه کذایی را به سر و تن کشید و خود را طبق معمول به کنار منبر وعظ و در ضلع غربی شبستان حرم کشاند.
ملای فاتحه خوان بالای منبر اواخر وعظش بود و بمحض دیدن آیت الله ، مثل اینکه از وی خاطره بدی داشت ، دست و پایش را گم کرد و با صلواتی غایله روضه را به آخر کشاند و از منبر پایین آمد. زمانیکه از کنار وی رد میشد عبای خود را با دست چپ روی چهره خود برد و زیر لب گفت: اعوذ و بالله .. ولی آیت الله حمال بوی فرصت نداد و با صدای بلند و در حالی که با دست به ملا اشاره میکرد ادامه داد: من الشیطان الرجیم الملعون و از پله های منبر بالا رفت و در پله سوم نشست و بدون درنگ گفت: در چنین مجلس روحانی و با شکوه و پر جذبه ای نباید به چنین آخوند بی سر و پایی اجازه منبر داده میشد. از محترمین و بانیان بعید است که مجلس خود را به این شپشوها واگذارند! حالا من براتون روضه ای رو میخونم که اشک از دل سنگتون درآره... سپس مقداری از بزرگواری تازه رفته گفت و در همین زمان ، رندان بگوش صاحبان عزا رساندند که چه کسی منبر دار و روضه خوان است و ظرف چند دقیقه تقریبا همگی صاحبان عزا ترک مجلس نمودند و مجلس بی صاحب ماند! آیت الله حمال بی خبر از وقایع ، همچنان در مدح و ثنای متوفی غرق و در انتهای روضه سری به صحرای کربلا زد و در مورد تشنگی اهل بیت چنین گفت که: آقایون ، خانوما ... دو طفلون مسلم با لب تشنه به خدمت امام اومدن و طلب آب نمودن. امام نگاهی اشک آلود به لبان خشک اونا کرد و گفت " الهی قربون اون لب چاک خوردتون برم... و دو دستشو زیر چشمانش گرفت و اونارو از اشک خودش پر کرد و دستای پر شده از اشکهای خودشو به اون دو طفل تقدیم کرد..." و با حالتی مصنوعی و گریه آلود ادامه داد: " اون دو طفل اشک ها رو قورت قورت خوردن و گفتن: اماما چه آب خنک و معطر و گوارایی" و ناگهان لحن صدا را عوض نمود و در حالی که سرش را با تاسف تکان میداد و با نگاه به درب ورودی شاهچراغ که از مسیر دید وی خارج بود ، مرحوم نمازی را جستجو میکرد ، ادامه داد که: اگر آقای نمازی .. این شخص مسئول و محترم تو صحرای کربلا بود بهمون خدایی خدا و بجون همون امام تشنه لب که اونجا رو هم لوله کشی کرده بود که اهل بیت از تشنگی نمیمردن و یه بیمارستان تو صحرای کربلا میزد که لابدأ اون زخم خورده ها رو به بیمارستان میرسوندن... و همانطور که باز با نگاه بدنبال مرحوم نمازی میگشت گفت: ای بزرگوار... ای آقای نمازی ... تو واقعه صحرای کربلا کجا بودی که اگر بودی اینجوری نمیشد که امروز تموم دنیا و مافیا در غم اهل بیت تشنه لب بسوزن ..." . شلیک خنده عزاداران در آمد و خوب هر چه منتظر ماند معلوم بود که جوابی از بانیان مراسم نرسید. سکوت ممتدی بر قرار و مردم با علم و اشاره رساندند که مرحوم نمازی مجلس را ترک نموده اند. آیت الله حمال که شیرینی را از دست رفته دیده بود و هدف را فراری ، در حالیکه از پله ها پایین میآمد زیر لب گفت.. خوب معلومه دیگه رفته بود حموم یخ بیاره. ....
ادامه دارد....
Wednesday, January 11, 2006
دولتمرد ایرانی و دموکراسی
ما ایرانیان با آنکه برای رسیدن به آزادی و دموکراسی سال ها مبارزه کرده و چند انقلاب را در قرن اخیر پشت سر کذاشته ایم. و با آنکه از رژیم فئودالیسم به سیستم پارلمانی دست یافته ایم. و دو رفراندم در 6 بهمن و 12 فروردین به فاصله 17 سال داشته ایم. و امروز به دلیل وارد شدن به دنیای اطلاعات از یک صد سال پیش بسیار فاصله داریم ولی درک و فهم « دموکراسی » برای ما با آنچه در فکر یک غربی است ، تفاوت فاحش دارد.
واضحانه ، ما از گذشته هنوز گسل کامل نداریم و دلیل آن شاید به فرهنگ دولتمردان ما در مورد تعریف دموکراسی بستگی دارد.
ازآغاز مشروطه تا کنون صد ها حزب و مرام از همه نوع به بازار سیاست ما وارد و تقریبا تمام آنها رنگ باخته اند و دلیل عمده بوقهای مخالف بوده که مایل به ریشه دادن به آزادی نیستند. زیرا " ما عادت کرده ایم همیشه در جبهه مخالف باشیم " و آن چه را که از اهداف حزب و مرامی مخالف عقاید ماست می چسبیم و نظرات خوب آن را فراموش و یا تمسخر میکنیم. دلیل آن شاید این است که ما آزادی را فقط برای شخص خود میخواهیم و اصرار داریم که آزادی در عقیده و نظر فرد باید باشد و نه در کل جامعه.
نمونه ساده آن " کپی برداری " از تغییر نوع حکومتی دموکرات بر پایه حزبی به دولتی جدید با مرامی متفاوت در سیستم غرب باید دانست.
دولتمرد جدید ما که اغلب دموکراسی جامعه را تجربه نکرده ، خود را ناجی ملت از ظلم و جور و عدم اداره صحیح و ..... شاید نا کارآیی دولت گذشته دانسته است. این خود محوری که در نهایت به دیکتاتوری مطلق کشانده شده را در تفاوت نظریات خود با دیگران باید جست. بدون آنکه حزبی و مرامی جدید ارائه شده باشد و با این استدلال که سر کار آمدن دولت جدید به معنای تغییر کلی در سیستم حکومتی است به زبان ساده تر هر دولت جدیدی خود را " انقلابی در سیستم " دانسته است.
ولی حق به جانب بودن ما از درک دموکراسی ، نه فقط ما را از جامعه دموکرات دور میکند بلکه استنباط شخصی ما از کلمه " آزادی " ما را تبدیل به فردی خود محور ساخته است.
نخست وزیر و یا رئیس جمهور جدید سعی کامل دارد که خود و دولت خود را کاملا متفاوت با دولت قبلی نشان دهد و در این راه ابتدا با بد نام کردن دولت قبلی چه از نظر اداره مملکت و چه عقیده شخصی ، نارسایی های گذشته را بدون بررسی کامل و با آنکه شاید چندین سال برای رسیدن به آن سعی و مخارج شده بود ، محکوم و یا به کلی کنار گذاشته اند و با بکار گیری شیوه ای متفاوت و غیر دموکراتیک آن طرح یا پروژه را از مسیر اصلی مهحرف نموده اند.
این روش من از تو بهتر میدانم ضرر های فراوانی را به سیستم سازندگی و بنیادی مملکت وارد آورده و باعث نه فقط کندی بلکه توقف کامل به رسیدن به سیستمی دموکراسی شده است .
شاید خواننده این تردید برایش پیش آید که اگر دولت قبلی خوب بود چرا لازم بود عوض شود و یا اصولا تغییرات روال دموکراسی را ادامه و به روند آن کمک میکند. باید گفت حق با خواننده است با این تفاوت که ما دیگر در اینجا از جامعه دموکراسی صحبت نمی کنیم بلکه از جامعه ای که اساس آن بر دیکتاتوری و خود محوری است حرف میزنیم.
دولتمردان جدید برای اثبات برتری خود لازم میدانند که حتی قوانین را خم و یا بکلی نادیده بگیرند وگرنه راه وصول به آن هدف را غیر ممکن مییابند. پارلمان و مصوبات آن را هر چند که با " حکم حکومتی " روی کار آمده باشد به تمسخر و جبهه گیری و حتی به استیضاح! متهم میشوند.
غافل از اینکه دهن کجی و شکستن قانون خود بی قانونی و ایجاد هرج و مرج فکری و آنارشیست حکومتی را به دنبال دارد. و باز هم نمونه آنرا در صد سال گذشته همیشه شاهد بوده ایم و مواد و قوانین و مصوبات را پس از توشیح جزعأ یا کلأ به سطل زباله میفرستیم.
اگر فردی " خاص و عام " تصور کند بهتر و بالاتر و فاضل تر و فرزانه تر از دیگران است و یا حتی مسایل را با دیدی فراتر از دیگران درک و توجیه میکند و یا می فهمد ، همان راهی را میرود که قبل از او رفته اند و به بن بست رسیده اند. و این همان خود محوری و خود مرکزی و دیکتاتوری مطلق فردی یا اجتماعی میباشد.
این جاست که باید گفت برای دولتمردان ما کلمه " دموکراسی " آن معنایی را که در ذهن یک غربی است ندارد و بهمین دلیل آنرا انکار و حتی مضر برای جامعه میداند. و شاید با تعریف شخصی ، خود را " مردم سالار " قلمداد میکند ولی در عمل همان " فرد سالار " است.
Friday, January 06, 2006
بحران سازی
یکی از اهرم های به ظاهر کارساز جمهوری اسلامی بحران سازی است. حتی اگر بطور سر دستی مروری بر تاریخ 27 سال گذشته داشته باشیم متوجه میشویم که جمهوری اسلامی بطور دایمی و به طرق مختلف از این پدیده برای کاربرد منافع خود در بخش تبلیغاتی استفاده میکند. گردانندگان این گونه بازی ها هرگز اهمیتی به بهای پرداخت شده برای موفقیت تبلیغاتی و نوع بحران نمیدهند بلکه همواره سعی بر آن بوده که بحران را عظیم تر از گنجایش و محدوده فکری مردم بسازند. در بسیاری از این بحران ها شکست از همان اول ملموس و مشخص بوده ولی پشت پرده ای ها با کمک بوق و کرناهای در خدمت رژیم آنرا فتح و پیروزی و موفقیت نامیده اند. بحران سازی را از قبل از انقلاب آزمون و نتایج درخشانی از آن حاصل شده بود که میتوان از فاجعه سینما رکس آبادان نام برد.
گاه نیز نیازی به زمینه سازی برای بحران نبود بلکه لازم بود از هر حادثه ای بهره میجستند و آنرا تبدیل به بحران داخلی یا خارجی مینمودند. نظیر زلزله طبس و یا گروگان گیری سفارت آمریکا و از آن زشت تر ، رفتار غیر انسانی با جنازه سوخته نظامیان آمریکایی که برای نجات گروگان ها به ایران گسیل شدند.
سلمان رشدی یکی از بحران سازان طولانی بود و پس از آن بار ها بحران سازی و آثار و نتایج تبلیغاتی آنرا در طول 27 سال گذشته شاهد بوده ایم. داستان دنباله دار اتم واجب تر از نان شب ، تبلیغات ظهور امام زمان و آخرین آن بحران سخنان سخیف و سفیهانه رییس جمهور انتصابی در مورد بسته بندی و ارسال اسراییل به قطب شمال بود!
دامن زدن به این بحران ها از نقطه نظر تبلیغاتی و به اصطلاح استحمار مردم ظاهرا ارزش داشته و خوراک تبلیغات داخلی را برای مطرح بودن و بزرگ نمایی و چنگ و دندان نشان دادن خرچنگ گاز گیر جمهوری اسلامی بوده است.
چند نکته مهم و قابل بحث در این گونه بحران سازی های بدون دور اندیشی بچشم میخورد که لطمات شدیدی به ایران و ایرانی وارد شده که یکی:
1- نتایج تاسف بار اقتصادی آن است که به بهای میلیاردها دلار غرامت و خسارت از کیسه ایرانیان و از ذخایر ارزی ایران در بانک های خارج پرداخت شده است.
2- وارد نمودن لطمه شدید به آبروی ملت ایران در مجامع بین المللی و ضربات شدیدی است به حیثیت ما وارد شده که شاید سالهای سال برای مرمت آن باید کوشید.
3- عادت دادن مردم کوچه و بازار به بحران های هرگز حل نشده.
سئوال اینست که: اثرات این روش مزورانه تبلیغاتی را چگونه باید در جامعه تحلیل و ترمیم نمود؟
Thursday, January 05, 2006
آیت الله حمال - 4
با عرض تشکر از دوستانی که مقالات تاریخی مبسوطی را فرستاده و راهنمایی های جالبی نموده اند راه را ادامه میدهم.
در بحبوحه جنگ جهانی اول (1296-1293 شمسی) دولت آلمان ماموران جاسوسی و ستون پنجم بسیاری را به امپراتوری عثمانی آنزمان جهت مقابله با قوای انگلیسی در کوت (مستقر در جنوب عراق که خود بخشی از امپراتوری عثمانی بود) به فرماندهی جنرال تاوزند (General Tawsand) فرستاد که معروفترین و کارکشته ترین آنان ورنر فون هوندیگ (Verner Von Hondig) بود. وی که دارای تحصیلات عالی و کاملا مطلع از فرهنگ و سنن مذهبی مسلمانان و از نقاط ضعف و قوت و بخصوص تعصب خشک مسلمانان اطلاع داشت و سالها در جامع الازهر قاهره بعنوان تازه مسلمان شده ای تحصیل میکرد و زبان عربی را به سلیسی و صراحت تکلم مینمود و در خواندن و ترتیل قرآن ید طولایی داشت. دو بار به دام ماموران انگلیسی افتاده ولی با زرنگی خود را لبنانی دروزی معرفی و آزاد شده بود. از طریق سفارت آلمان به عثمانی فرستاده شده و بکمک تکلم به زبان فصیح عربی و ترکی و آشنایی با فرهنگ اعراب در بغداد و با شرکت در مساجد و گردهمآیی ها به تحریک اعراب میپرداخت. او بخوبی با اخوان المسلمین و اهداف آنان آشنا و روش تعصبی خشک آنان را درست در مقابله با انگلیسها بکار میبرد. در مقابله با وی ارتش انگلیس یکی از افسران خود را بنام کلنل لورنس ( (Collonel Lauranceرا با پول و اسلحه و مهمات فراوان به مناطق تحت کنترل عثمانی فرستاد. کار این دو درست مثل هم و فقط تحریک طوایف عرب علیه یکدیگر و همچنین دول مخالف هم بود! لورنس هرگز به ایران مسافرت نکرد ولی فون هوندیگ دوبار از طریق جنوب (خوزستان و با کمک شیخ خزعل) به ایران وارد و یکی از کسانی بود که در وقایع تنگستان و تحریک خوانین دشتستان دخالت مستقیم داشت. هدف آلمان در آنزمان تهیه قوای لازم از مسلمانان و حمله به هند جهت از بین بردن نفوذ و قدرت امپراتوری انگلیس بود. هر دو مامور ، کاربرد جهاد علیه یکدیگر را بکار میبردند. سلاحهای لازم برای مبارزه با ارتش انگلیس توسط وی به تفنگچی های دشتی داده شد که به فلیز پنج تیر معروف بودند و با آن سلاح ها در مقابل ارتش انگلیس و سربازان هندی مقاومت میکردند. تفنگ فلیز آلمانی سلاحی انفرادی ، سبک و ارزش نظامی و دقت نظر بسیار زیادتری نسبت به مارتینی قاشقکی رایج در سپاه اس.پی.آر داشت وی از طریق ایران به هرات و حتی هند سفر نمود و در طول راه همان سیاست تحریک آمیز علیه انگلیس را دنبال میکرد. از جمله تماس های مکرر وی با خوانین قشقایی و کشکولی و بویر احمدی بود و توزیع سلاح سبک آنزمان و آموزشهای نظامی دیگر. همزمان با وی مستر جیک کنسول انگلیس در شیراز نیز که از ورود وی به خطه تحت کنترل و اقتدار خود! آگاه شده بود سیل اسلحه و مهمات نظامی را برای سران ایلات و عشایر جنوب میفرستاد و با تحفه و سوغات مرگ آور خود و با آشنایی کاملی که به زبان فارسی و شناخت روحیه فئودالیسم آنها داشت تحریکات خود را نه فقط علیه سایر خوانین بلکه علیه دولت مرکزی نیز ادامه و آنان را به گردن کشی و سرپیچی تشویق مینمود و در سیاست تفرقه اندازی و حکومت بسیار موفق. سپاه اس.پی.آر همان سپاهیست که متشکل از سربازان هندی و افسران انگلیسی و جنگ کازرون را براه انداخت و شکست خورد.( در واقعه کازرون نیز باید از نقش ملا علی عالم یاد نمود). سران عشایر به سه دسته تقسیم شده بودند: طرفدار آلمانها ، طرفدار انگلیسها و کسانیکه از هر دو طرف بهره مالی و نظامی میگرفتند و دو گروه دیگر را نه فقط علیه دولت مرکزی بلکه حتی به جنگ با یکدیگر تحریک مینمودند. این تحریکات منحصر به عشایر نبود و از دکان ملایان که نفوذ مذهبی و روحانی فراوانی در میان عوام الناس بیسواد و فرهنگ داشتند ، نیز بعنوان نفوذ شهری استفاده میکردند. به همین دلیل است که هنوز هم مردم ایران ملایان را عوامل سرسپرده انگلیس میدانند. استفاده از روحانیت خود فروش را انگلیس ها از همان ورود به ایران در زمان شاه عباس آموخته بودند و سر جان ملکم در خاطرات خود از آنان به عنوان بازوی قدرت امپراتوری یاد میکند. ممزوجی از تحریک عشایر و بکار گیری ملایان سرسپرده ، سرآمدی سیاست و موفقیت انگلیس را نسبت به سیاست روسها و فرانسویها و آلمانها قبل و بعد از مشروطیت کاملا در راس قرار داد. از دیگر وقایع آن زمان که بازهم دست محرک نیروهای خارجی از پشت همه آنها پیداست واقعه جنگل و میرزا کوچک خان و میرزا اسماعیل خان سمیتقو در کردستان است که در هر دو مورد نیز از احساسات مذهبی و یا غیر مذهبی استفاده شده است.
ادامه دارد....